پیوند خود را واکسینه کنید!
قواعد ازدواج در دنیای مدرن برگرفته از نظریه انتخاب و واقعیت درمانی دکتر ویلیام گلاسر
تالیف و گردآوری: دکتر حسام فیروزی- فرزانه صفری
چهارچوب ها و قواعدی که برای ازدواج در دنیای سنتی وجود داشت با چهار چوبهای دنیای امروزی تفاوت بسیاری دارد و اگر ما کماکان بر اساس همان اصول قبلی، ازدواجمان را پیش ببریم، راه به جایی نخواهیم برد. از این روی باید ابتدا بطور مختصر این دو دنیا ) سنتی و مدرن( را بهتر بشناسیم. دنیای سنتی براساس “خوب و بد” بنیان گذاری شده بود. بدین معنا که اموری خوب تلقی میشوند و اموری دیگر بد. مبنای تشخیص این که چه چیزی خوب یا بد است را “احکام مطلقی” تشکیل میدادند که ریشه در گذشته داشت. وسیله ای که افراد برای رسیدن به اهدافشان انتخاب کرده بودند “تقلید” بود و جی پی اس یا نقشه خوانی که این وسیله را هدایت میکرد “باورها” بودند .این در حالی است که دنیای مدرن بر اساس “سود و زیان” پایه گذاری شده و مبنای اینکه چه چیزی سود دارد و چه چیزی زیان، این سه فاکتور است:
1) کارایی
2) مسئولانه بودن
3) اینجا و اکنون
برای اینکه تشخیص دهیم چیزی یا کاری به نفع ماست یا خیر باید با این سه فاکتور خوانش داشته باشد. وسیلهای که در دنیای مدرن انسانها را به سوی اهدافشان میبرد دیگر تقلید نیست بلکه؛ “آگاهی ودانش” است. همچنین، جی پی اس یا نقشه خوان اینها، “ارزشها” است (Value GPS) .اگر ازدواج را به رانندگی تشبیه کنیم، میتوانیم بگوییم قوانین رانندگی در گذشته و امروز تغییر فاحشی داشته و اگر فردی که در 80 سال پیش رانندگی میکرده است، امروز بخواهد با همان معیارها رانندگی کند قطعا دچار مشکل خواهد شد. همچنین همانند رانندگی، آنچه که ازدواج را تداوم میبخشد، چیزی نیست جز “مهارت”. چرا که اگر شما یک خودرو آخرین مدل روز را به فردی که مهارت کافی نداشته باشد بسپارید،حاصلی جز تصادف نخواهد داشت. در حالی که اگر یک خودرو بسیار قدیمی را به فردی که مهارت کافی داردبسپارید، شانس تصادف بسیار کمتر از مورد قبلی خواهد بود.بنابراین امروزه، عشق و اهداف مشترک و ارزشهای مشترک واشتراکات و اختلافات زوجین نیست که دوام ازدواج را ایجاد میکند چرا که بخش بسیار بزرگی از ازدواج را “مهارت” به خود اختصاص داده است. اگر از زوجها بخواهید که هدف از ازدواجشان را به شما بگویند، تقریبا هیچ چیزی که بر پایه واقعیت باشد نصیبتان نخواهد شد بجز چند هدف کلیشهای که چندان با واقعیت خوانش ندارد. بر اساس نظریه انتخاب دکتر ویلیام گلاسر انسانها دارای پنج نیاز اساسی هستند. این پنج نیاز شامل :
-1 بقا – 2 قدرت و ارزشمندی – 3 عشق و تعلق – 4 آزادی – 5 تفریح –
این پنج نیاز که برخواسته از ژنتیک ما انسانهاست در همه ابناء بشر تقریبا مشترک است. تنها تفاوت انسانها در شدت و اندازه این نیازهاست . مثلا میزان بقا ممکن است در فردی 1 و در فرد دیگری 5 باشد. و به همین ترتیب نیازهای دیگر نیز ظرف ارضائشان از یک فرد به فرد دیگری متفاوت است. بر اساس این نظریه انسانها خود به تنهایی قادر به ارضاء چهار نیاز از این پنج نیاز اساسی هستند )بقا،قدرت و ارزشمندی، آزادی و تفریح( ولی برای ارضاء نیاز عشق و تعلق انسانها به فرد دیگری نیاز دارند و خود به تنهایی نمی توانند آن را ارضاء کنند. بنابراین میتوان گفت هدف از ازدواج ارضاء این نیاز است. تصور کنید به یک اغذیه فروشی رفتهاید که فست فود میفروشد و شما از آنجا چلو کباب بخواهید، و بگویید چون چلو کباب ندارد پس من از هیچ غذای اینجا استفاده نخواهم کرد. در واقع ما خودمان را از خوردن یک پیتزای خوشمزه هم محروم میکنیم.همان گونه که؛
اگر از آب انتظار رفع گرسنگی داشته باشید دیگر حتی تشنگی شما را نیز رفع نخواهد کرد.
با توجه به مثال ذکر شده، بسیاری از ما به دلیل عدم آگاهی لازم، از فروشگاه ازدواج، اجناسی را طلب می کنیم که در آن فروشگاه عرضه نمیشود. مثلا میخواهیم نیاز به قدرت خود را در ازدواج ارضاء کنیم. نه تنها نمی توانیم بلکه دیوار آنرا بر سر عشق و تعلق خراب کرده و از هدفمان نیز دور خواهیم شد. همینطور ممکن است شدت نیازهای ما با یکدیگر هماهنگ نباشد و در ما اختلاف ایجاد کند. مثلا فردی که ظرف نیاز به بقای کوچکی دارد و ظرف تفریح او بزرگ است، شاید پول خود را بیشتر صرف تفریح و لباس ومسافرت و… کند. در حالی که فردی که ظرف نیاز به بقای بزرگتر و نیاز به تفریح کوچکتری دارد بخواهد با پول خود اجناسی را تهیه کند که ماندگار و ارزشمند باشند تا اگر روزی نیاز داشت بتواند آنها را به پول تبدیل کند، مثل طلا و زمین و….بر همین اساس دکتر گلاسر معتقد است که ما انسانها دارای سه دنیا هستیم؛
1) دنیای واقعی
2) دنیای ادراکی
3) دنیای مطلوب
دنیای واقعی دنیایی است که تمام ابناء بشر بدون استثنا بر آن توافق دارند. مث لآ شما اگر یک مداد را به هر کسی در این کره خاکی نشان دهید خواهد گفت که مداد است و نمیتوانید کسی را بیابید که با بقیه در اینزمینه اختلاف نظر داشته باشد. همچنین دمای 20 درجه سانتی گراد به دلیل اینکه همه، استاندارد آنرا پذیرفته اند و اختلافی بر سر آن ندارند مثل آن مداد، واقعی است. واما دنیای ادراکی؛ اطلاعات از دنیای واقعی توسط 5 حس ما دریافت میشود و سپس با اطلاعاتی که ما از قبل در خود داشته ایم ادغام شده و طی پروسههایی که توسط مغز انجام می شود، ادراک خواهد شد. از آنجایی که حسهای ما دریچههای متفاوتی دارند و اطلاعاتی که هر فرد توسط این حسگرها دریافتمیکند با بقیه متفاوت است، اطلاعات قبلی هر فرد بر اساس تجارب خود او شکل گرفته است، پس دنیایی کهفرد ادراک میکند با دنیای دیگری متفاوت است. و بیشترین اختلاف انسانها بر سر همین دنیای ادراکی است وچون هیچ استانداردی برای این دنیا نداریم هیچ راهی جز اینکه دنیای ادراکی یکدیگر را بپذیریم نخواهیم داشت. در مورد تفاوت حس گرها میتوان از این مثال استفاده کرد که دمای 20 درجه سانتی گراد، دنیای واقعی است ولی اینکه من احساس سرما بکنم و شما احساس گرما بکنید، دنیای ادراکی ماست .همچنین در مورد اطلاعات گذشته، میتوان از این مثال استفاده کرد؛ تصور کنید مادر من به مدت بیست سال هر روز صبح به من پرتقال داده باشد و در حین خوردن پرتقال مرا نوازش کرده باشد و شما در پنج سالگی در حال خوردن پرتقال با پسر خاله خود بودهاید که ناگهان پرتقال در گلوی پسر خاله شما گیر میکند ودست و پا میزند و خفه میشود. حال اگر یک میوه پرتقال که واقعی است را بین من و شما بگذارند، آیا هر دو یک ادراک از آن خواهیم داشت؟دنیایی مطلوب، دنیایی است که در آن ما با یکسری تصاویر سر و کار داریم . تصاویر چیز یا چیزهایی وارد این دنیا میشوند که بتوانند یک یا چند نیاز ما را برآورده کنند. مثلا اگر ماشین بنز به من احساس ارزشمندی بدهد، تصویر این ماشین وارد دنیای مطلوب من شده و از آنجا که ما در تمام طول زندگی در صدد منطبق کردن دنیای مطلوب روی دنیای واقعی هستیم، تمام تلاش خود را خواهیم کرد تا به بنز برسیم. همینطور اگر احساس کنیم که فردی میتواند نیاز به عشق و تعلق من را برآورده کند تصویر این فرد وارد دنیای مطلوب من شده و از آن پس من در صدد بدست آوردن آن فرد خواهم رفت )عشق(.تنها راهی که دو نفر با ادراک متفاوت را قادر خواهد کرد که در کنار یکدیگر قرار بگیرند این است که آنها ابتدا باید به تفاهم سپس توافق و در نهایت به یکدیگر تعهد بدهند. تفاهم به معنای فهم یکدیگر است. بدین معنی که من بتوانم بفهمم که فرد در تعامل با من، متفاوت است مثلا او گرمایی، و من سرمایی هستم. توافق بدین معنی است که ما دو نفر بر سر درجه دمای اتاق به یک نتیجه مشترک برسیم و تعهد بدین معناست که تفاوتهای یکدیگر را به رسمیت شناخته و به آنها احترام بگذاریم. بسیاری از ما انسانها ، با قوانین دنیایی که وارد آن شدهایم آشنایی کافی نداریم. شاید تعجب کنید که منظور من از قوانین حاکم بر دنیا چیست. در دنیای سنتی انسانها آرزوها یشان را تبدیل به باور میکردند و سپس آن باورهای را با واقعیت یکسان میپنداشتند. مثلا؛اینکه من آرزو دارم با ازدواج به خوشبختی یا تکامل یا کامل شدن و…. برسم را بعنوان یک باور درآورده و بگویم ازدواج باعث خوشبختی و تکامل در انسان می شود یا اینکه من آرزو دارم که همسر من بدون هیچ تلاشی از سوی من، مرا خوشبخت کند تبدیل به باوری می شود که؛ آمدهام در این رابطه تا همسرم مرا خوشبخت کند. در پی چنین باوری، انتظار یا توقع من از همسرم این خواهد بود که او باید مرا خوشبخت کند. بنابراین باورهای ما انتظارات ما را از واقعیت جدا کرده و بین انتظار و واقعیت فاصله می اندازند که این فاصله توسط نارضایتی پر خواهد شد. برای اینکه این مطلب بهتر فهمیده شود از این مثال استفاده میکنم. شما انتظار دارید فرزندتان نمره بیست بگیرد، در حالی که او 16 میگیرد. انتظار شما 20 و واقعیت 16 است. این 4 نمره در شما نارضایتی و در پی نارضایتی خشم ایجاد می شود. مولانا میفرماید: پیش چشمت داشتی شیشه کبود زان سبب عالم کبودت مینمود
در واقع این شیشه های کبود همان باورهای ما هستند که انتظارات ما را از واقعیت جدا میکنند . درحالی که واقعیت ها یکی هستند ولی این عینک ها با فیلتر کردن بخشی از واقعیت، دنیای ادراکی ما را متناسب با فیلتر های خود به ما نشان میدهند. به مثال زیر توجه کنید: فرض کنید شما در یک شرکت شروع به کار میکنید و در فرم استخدامی خود، حقوق پیشنهادیتان را 2میلیون تومان ذکر کرده اید. ولی در پایان ماه به شما 1میلیون تومان پرداخت کنند. احساسی که به این یکمیلیون دارید چیست؟ از این شرکت انصراف میدهید و در شرکت دیگری مشغول به کار میشوید که آن شرکت پایه حقوق خود را 500 هزار تومان قرار داده ولی آینده روشنی را به شما نشان می دهد. پس از یک ماه کار کردن به شما یک میلیون تومان حقوق پرداخت میشود. احساسی که به این یک میلیون دارید چیست؟ به راحتی می بینید که با وجودی که این دو مبلغ کاملا یکسان)دنیای واقعی( در شما دو احساس متفاوت ایجاد میکند)دنیای ادراکی(.در واقع باورها یی که باعث میشوند انتظارات ما از واقعیت فاصله بگیرند همان راهنما یا نقشه خوانی(BGPS) هستند که در دنیای سنت بکار می رفت. ولی این نقشه خوان به دلیل اینکه به روز نشده قادر نیست ما را به مقصد مورد نظر برساند. سبد باورهای ما پر است از تخم مرغ هایی که اکثرا تاریخ انقضایشان گذشته و فاسد شدهاند و اگر ما از این تخم مرغها استفاده کنیم مسموم خواهیم شد. این تخم مرغ ها یا از دنیای گذشته آمده اند. یعنی در آنجا ممکن است کاربرد داشته اند ولی در اینجا کاربرد ندارند، یا از تبدیل آرزوهای ما به باورهایمان نشات گرفته اند. یا ذهن خلاق ما ارتباطی بین دو چیز که رابطه منطقی با هم ندارند، بوجود آمده اند. به مثالهای زیر توجه کنید تا نحوه شکل گیری باورها را بهتر متوجه شوید:
– باورهایی گه در گذشته کاربرد داشته ولی اکنون کاربردی ندارد مثال چشم و دل سیری کودک:
در دنیای سنتی گذشته به دلیل محدود بودن آپشن ها شاید می شد چشم و دل کودک را سیر کرد،چرا که در آنجا ما صرفا دو نوع آدامس داشتیم )شیک و خروس نشان( ، دو سه نوع اتومبیل داشتیم ولی امروزه در دنیای مدرن که دنیای آپشن هاست حتی بیل گیتس نیز قادر نخواهد بود چشم و دل فرزندان خود را سیرکند. به همین دلیل دنیای مدرن، دنیای ناکامی هاست و ما لحظه به لحظه ناکام می شویم پس باید نرم افزارمواجهه با ناکامی را متناسب با سن کودک بر رویش نصب نماییم نه هر آنچه که طلب کند را برایش تهیه کنیم.باور به اینکه؛ بچه باید چاق و تپل باشد: حدود پانصد سال قبل ، مادران بطور متوسط حدود 16 فرزند بدنیا می آوردند . وبه خاطر اینکه استامینوفن و او آر اِس و آنتی بیوتیک و… هنوز کشف نشده بود اغلب بچه ها زنده نمی ماندند و شاید از 16 فرزند تنها 2 فرزند برای مادر باقی می ماند . در ضمن در آن دوران ممکن بود بیکباره قحطی شود و چند روزی به کودک غذا نرسد . مهمترین نگرانی مادر در چنین شرایط سختی، تنها زنده ماندن کودکش بود و بعید است چندان به خلاقیت و اعتماد به نفس و…. کودک خود توجهی می کرد . از دید او زنده ماندن کودک یعنی توجه کردن به غذا و ادرار و مدفوع !!!! همچنین به خاطر ترس از قحطی هر آنچه غذا در دسترس داشت )به زور همکه شده بود( به کودک می داد و معتقد بود ” بچه باید خوب غذا بخورد و چاق و چله شود” . به نظر هم منطقی می رسید چون چاق و چله شدن کودک می توانست تحمل او را در برابر چند روزی بی غذایی بالا ببرد و از مرگ او جلوگیری کند . اما امروز مادران در نهایت به یک یا دو کودک بسنده می کنند وچندان هم نگران مرگ و میر کودکشان نیستند چرا که هم علم پزشکی آنقدر رشد کرده هم با این همه سوپر مارکت و مواد غذایی و پروتئین و ویتامین دیگر خبری از قحطی و گرسنگی نخواهد بود و مرگ میر کودکان هم تقریبا نزدیک به صفر رسیده است . اما اگر مادری هنوز احساس کند که باید به ادرار و مدفوع و غذای کودک خود بپردازد عملا از بسیاری از ابعاد رشد کودکش غافل شده و باز خواهد ماند . چرا که امروز باید نگرانی یک مادر ، نگرانی از رشد روانی کودکش باشد .
– باورهایی که بواسطه ارتباط دو اتفاقی که با هم رابطه منطقی ندارند بوجود می آیند:
– داستان میمون و دستکش :یک روز یک میمون کوچولو در جنگل بازی می کرد. که ناگهان صدای پایی شنید. بلافاصله از درخت بالارفت . یک دختر کوچولو داشت وارد جنگل میشد. همینطور که دخترک در حال بازی بود یک دستکش رنگیزیبایی روی زمین پیدا کرد. از خود پرسید که این مال چه کسی میتواند باشد. به اطراف نظری انداخت و یک مجسمه سنگی که در کنار درخت قرار داشت را دید. دختر کوچولو کنار مجسمه آمد و به او گفت این دستکش را به شما می دهم ، لطفا اگر صاحب آن آمد به او بدهید. این را گفت و رفت. میمون کوچولو که از بالا مراقباین جریان بود از دستکش خوشش آمد و خیلی دلش میخواست دستکش مال او باشد . از درخت پایین آمد و پیش مجسمه سنگی رفت و گفت ای مجسمه محترم این دستکش مال من است لطفا آنرا به من پس بده، مجسمه که قادر به سخن گفتن نبود چیزی نگفت و میمون هم دستکش را برداشت و شروع به بازی کرد . میمون بعد از بازی میخواست از درخت بالا برود که دستش لیز خورد و افتاد . دوباره از جای خود برخاست و از درخت بالا رفت اما دوباره به نیمه های راه که رسید از آن بالا لیز خورد و افتاد. پیش خود فکر کرد نکند مجسمه سنگی متوجه دروغ او شده و او را نفرین کرده باشد و کاری کرده باشد که او نتواند از درخت بالا برود.خیلی از کارش پشیمان شد و سراغ مجسمه رفت و دستکش را به او پس داد و گفت ای مجسمه محترم من دروغ گفتم ، متوجه اشتباهم شدم لطفا مرا ببخشید. میمون کوچولو بعد از این عذر خواهی رفت و به راحتی توانست از درخت بالا برود. او به این باور رسید که اگر به کسی دروغ بگویی او تو را نفرین می کند و بلایی سرت خواهد آمد.
– داستان قوقولی قوقوی خروس و طلوع خورشید: چند مرغ با جوجه هایشان و یک خروس در روستایی زندگی میکردند. مرغ ها و جوجه ها از آغاز زندگی شاهد بودند که در سحرگاهان خروس ابتدا قوقولی قوقو می خواند و سپس خورشید طلوع میکند. همزمانی این دو واقعه و تکرار مداوم آن در زندگی آنها زمینه ساز تشکیل این باور در مرغ و جوجه ها شد که؛ چون اول خروس میخواند و آنگاه خورشید طلوع میکند، پس آواز خروس عامل اصلی بیداری خورشید و طلوع آن است . مرغ و جوجه ها با این باور زندگی میکردند تا آنکه یک روز صبح که از خواب برخاستند متوجه شدند که خروس نمیتواند به خوبی آواز بخواند، صدایش گرفته و ناخوش است مرغ ها که مطمئن بودند اگرخروس آواز نخواند فردا صبح از خورشید خبری نیست به دست و پا افتادند تا با فراهم ساختن دارو و استراحت دادن خروس بهبودی او را برای آواز فردا تامین کنند. ولی خروس بیمار و بیمار تر شد و دوا و درمانهای مرغ ها اثری نبخشید . به هنگام غروب مرغ و جوجه ها نگران بودند که اگر فردا خروس نخواند چه عواقب ناگواری دامن گیرشان خواهد شد. در سحر گاه خروس را با التماس زیاد بیدار کردند تا آواز بخواند ولی او قادر نبود آواز بخواند. ولی با گذشت زمان هوا کم کم روشن تر شد و بعد از چندی خورشید طلوع کرد. یکی از جوجه ها پرسید؛ مادر، امروز که خروس آواز نخواند و خورشید هم طلوع کرد پس شاید اصلا طلوع خورشید هیچ ربطی به آواز خروس نداشته باشد . مادر جواب داد عزیزم حتما یک خروس دیگری در یک روستای دیگر قوقولی قوقو کرده وگر نه خورشید بدون آواز خورس امکان ندارد طلوع کند.
– داستان ماشینهای تصادفی و چتر: بشر برای بالا بردن امنیت خود نیاز به پیش بینی دارد تا بتواند با پیش بینی خطر ها، خود را از آنها محفوظ نگه دارد . مثلا اگر ما بتوانیم پیش بینی کنیم که فردا بارندگی است، خودمان را بهتر می توانیم برای مواجهه با آن آماده کنیم یا اگر بتوانم پیش بینی کنیم که کلسترول سبب آسیب به عروق شده و باعث سکته قلبی می شود، با کنترل آن از مرگ زودرس جلوگیری خواهیم کرد. از همین روی عده ای بر آن شدند تا دریابند که آیا می توان در ماشین های تصادفی چیزی را یافت که وجود آن در خودرو، عامل تصادف شود یا میزان تصادف را بالا ببرد! در واقع این آزمایش برداشتی بود از آزمایشی که پزشکان با اندازه گیری خون افرادی که دچار سکته قلبی شده بودند پی بردند که کلسترول خون اکثر آنها بالا تر از حد نرمال است و کلسترل را عامل سکته قلبی معرفی کردند. این پژوهشگران هزار دستگاه خودرو تصادفی را در نقاط مختلف دنیا جمع آوری کردند و اشیاء موجود در خودرو ها را بررسی کردند. مثلا در صد تا از خودرو ها سیگار، در دویست و پنجاه تا از آنها سبد میوه، در هشتاد خودرو مشروبات الکلی و در بیش از نهصد خودرو چتر (umbrella) !!! عده ای با شوق و ذوق گفتند یافتیم…. یافتیم ….. پس چتر عامل تصادف است. این در حالی بود که چتر در مناطق باران خیز استفاده میشود و در منطق باران خیز جاده ها لغزنده هستند و این لغزنده بودن جاده هاست که عامل تصادف بوده نه چترها !!!!!!! انها به اشتباه چتر را عامل می پنداشتند در حالی که رابطه چتر با تصادف صرفا یک رابطه همبستگی است نه علت و معلولی! درست مثل رابطه جفت شدن کفش با آمدن مهمان .
– باورهایی که از طریق تبدیل آرزوها به باور شکل گرفته اند: مثلا دعا در متون مذهبی وسیله بندگی است نه تصرف در امور طبیعی . این آرزوی ماست که دعای ما اجابت شود و من به خواسته ام برسم در حالی که بدون تلاش امکان اینکه به خواسته ای برسیم تقریبا صفر است. یا مثالی که در قبل ذکر شد مبنی بر اینکه اگر همسرم مرا دوست دارد باید بداند که من چه چیزی نیاز دارم . در پایان این بخش، 5 قانون دنیایی که ما در آن قرار داریم را ذکر خواهم کرد. این قوانین در دنیای سنتی گذشته به گونه دیگری)وارونه( تعبیر و تفسیر شده بود.این قوانین شامل:
1) قانون سیب 2) قانون سود 3) قانون بازاریابی 4) قانون تاثیر و تعیین 5) قانون کنترل و نفوذ
قانون سیب: این که دنیا به ما ابزارهایی مانند دست و گوش و چشم و قدرت تفکر و …. به ما دادهاست در عین حال درخت سیب هم در کنار ما رویانده است. و ما اگر سیب بخواهیم باید دست خود را دراز کنیم و آن سیب را کنده و سمت دهان خود برده و گاز بزینم . درهیچ حالت دیگری این سیب وارد دستگاه گوارش ما نمی شود . مثلا اگر هر چقدر دعا کنیم تضرع کنیم پریه کنیم محال است که این سیب به دهان ما برسد . بنابر این بر اساس این قانون اگر ما خواهان چیزی در این دنیا هستیم یا با زبان تئوری انتخاب، می خواهیم تصاویر دنیای مطلوب خود را به دنیای واقعی تبدیل کنیم باید تلاش کنیم.
قانون سود: برطبق نظریه انتخاب، ما 5 نیاز اساسی داریم که هر کاری که انجام می دهیم برای ارضاء یکی از آنهاست. با این اوصاف میتوان گفت انسانها هر کاری که انجام میدهند برای رسیدن به سود خودشان است. این در حالی است که در دنیای سنتی این باور را نداشتند. آنها فکر میکردند که ما باید دائما در حال گذشت و فداکاری و ایثار باشیم. به همین دلیل هم بود که هر زن و شوهری که دچار مشکل میشدند به آنها توصیه میشد گذشت داشته باشید و باورشان این بود که زن و شوهر باید گذشت داشته باشند تا زندگی خوبی را تجربه کنند . همچنین بر این باور بودند که انسانها دارای وظیفه هستند و جالب اینجاست که آنها با وجود چنین باوری ولی ضرب المثل متفاوتی داشتند ؛ هیچ گربه ای در راه رضای خدا، هیچ موشی را نمی گیرد. ولی واقعیت این است که هیچ یک از ما انسانها هیچ وظیفه ای نداریم و هیچ کاری انجام نمیدهیم مگر سود و منفعتی درآن عایدمان شود. این سود در واقع همان احساسی است که از ارضای نیازهایمان ایجاد میشود. مثلا هیچ راننده تاکسی، ما را مجانی به مقصد نمیرساند، هیچ کس اگر حقوق نگیرد سر کار نمی رود، و هیچ کس اگر احساس خوب انسان دوستی یا نوع دوستی را نخواهد دست نابینایی را نخواهد گرفت تا او را به سوی دیگر خیابان ببرد . حتی کمک به دیگران نیز به دلیل ارضای احساس قدرت و ارزشمندی است. حتی میتوان از این هم فرا تر رفت و گفت تمام کسانی که نماز میخوانند یا روزه میگیرند اگر آیه ای از طرف خداوند نازل شود که دیگر نماز و روزه در دنیا و آخرتتان هیچ سودی ندارد، آنها فرایضشان را دیگر انجام نخواهند داد. بنا بر این بر اساس قانون سود هیچ کس وارد رابطه ازدواج نمی شود که فرد مقابل خود را خوشبخت کند بلکه همه ما ازدواج می کنیم که خودمان را خوشبخت نماییم .
قانون بازاریابی: اگر فرد بازاریابی ، برای فروش کالای خود به شما مراجعه کند و نتواند شما را متقاعد به خرید آن کالا کند، به نظر شما اگر بخواهیم دنبال مقصر بگردیم، چه کسی مقصر است؟ فرد بازاریاب یا شما!!! طبیعی است که فرد بازاریاب توان فروش این کالا را نداشته. من به شدت بر این باورم که ما میتوانیم هر کالایی را به هر کسی با هر قیمتی بفروشیم . نظر شما چیست؟ دختری که به تازگی 18 ساله شده بود نزد من آمد. او از این موضوع شکایت داشت که پدرش به او قول داده که اگر رتبه خوبی در کنکور بیاورد برای او اتومبیل خواهد خرید، ولی از آنجایی که رتبه کنکور او خوب نشده پدر نیز آن عهد را شکسته است . من به لیوان یکبار مصرف روی میز اشاره کردم و گفتم؛ به نظر تو من این لیوان یکبار مصرف را بهقیمت صد میلیون تومان میتوانم به پدر تو بفروشم؟ با تعجب و اطمینان پاسخ داد؛خوب معلومه که نمیتونید!!!گفتم ولی من میتوانم این کار را بکنم …پدرش را به جلسه دعوت کردم و گفتم شما حاضر هستید با من یک معامله کنید؟ و پس از پاسخ مثبت پدر، پرسیدم؛ آیا شما حاضر هستید این لیوان یکبار مصرف را به قیمت صد میلیون تومان از من بخرید؟ پاسخ داد نه! گفتم اگر یک عدد سیب روی آن بگذارم چه؟ باز هم پاسخش نه بود. سپس پرسیدم اگر یک جعبه سیب روی آن بگذارم؟ و همینطور اگر یک وانت سیب ؟ و اگر یک کامیون سیب؟ تا اینجا پاسخ منفی بود . آخرین پرسشم را اینگونه مطرح کردم که اگر یک باغ سیب به شما بدهم چه؟ اینجا بود که پاسخش مثبت شد . رو به سوی دخترش کردم و گفتم ببین من توانستم این لیوان بی ارزش را به قیمت صد میلیون به پدرت بفروشم ، برو با همین تکنیک ببین میتوانی پدر را مجاب کنی که برای تو ماشین بخرد!!! زوج هایی که دائما انگشت اتهام به سوی یکدیگر دراز میکنند، در واقع بازاریاب هایی هستند که اگر خریدار کالای آنها را نپسندد و از آنها خرید نکند، یقه آن خریدار را میگیرند و او را متهم میکنند که چرا تو کالای ما را نمی خری!!!! به نظرم خیلی صحنه خنده داری است که بازاریاب یقه خریدار را بگیرد یا بر سرش فریاد بزند که تو بدی چون کالای مرا نمی خری …! نظر شما چیست؟ به نظر شما اگر من از همسرم بخواهم که در حضور خانواده ام، به من احترام بگذارد و او این خواسته مرا اجابت نکن، مقصر من هستم یا او؟ آیا حق دارم به او بگویم که تو همسر بدی هستی که خواسته مرا اجابت نکردی!؟ پس بر طبق قانون بازاریابی؛ اگر یکی از زوجین تقاضا یا خواسته ای داشته باشد باید به گونه ای او را متقاعد کند که زوج مقابل حاضر به انجام آن کار شود. در غیر این صورت حق ندارد به همسر خود اعتراض کند که چرا……؟؟؟؟ تا اینجا و بر اساس این سه قانون به این نتیجه میرسیم که؛ بر طبق قانون سود، ما انسانها به دنبال ارضای نیازهای خودمان هستیم و برای ارضاء آنها باید بر طبق قانون سیب، خودمان تلاش کنیم و در صورتی که به نتیجه نرسیم بر طبق قانون بازاریابی ایراد از خود ما بوده است و ما نمی توانیم کسی را مقصر بدانیم.
قانون تاثیر و تعیین : بر اساس این قانون دنیای بیرونی ما تنها قادر است بر ما تاثیر بگذارد ولی قادر نیست برای ما نقش تعیین کننده ایفا کند، چرا که این ما هستیم که تعیین می کنیم. دکتر گلاسر می گوید اگر فردی اسلحه خود را روی شقیقه شما بگذارد و از شما بخواهد که کیف پولتان را به او بدهید، این شما هستید که قادر هستید تعیین کنید کیف خود را بدهید یا نه! زیرا آن فرد صرفا میتواند روی شما تاثیر بگذارد. همچنین اگر فردی در خیابان شروع به داد و بیداد و فحاشی به شما بکند، درست است که او با این کار روی شما تاثیر میگذارد ولی این شما هستید که تعیین می کنید بر سر او داد بزنید، او را کتک بزنید، با پلیس تماس بگیرید یا به مسیر خود ادامه دهید و اعتنایی نکنید. بنابراین بر اساس این قانون اگر از یکی از زوجین رفتار نا شایستی سر بزند ، زوج مقابل است که تعیین می کند با آن رفتار چگونه برخورد کند. بنابر این ما نمی توانیم بگوییم او اول چنین کرد که من ……چنان کردم.
قانون کنترل و نفوذ: بر اساس این قانون ما انسانها قادر هستیم هر شیئی را به کنترل خود در آوریم و در او تغییر ایجاد کنیم مگر انسان! هیچ کس قادر نیست فرد دیگری را با کنترل تغییر دهد ولی می توانیم برای تغییر دیگران، به جای کنترل از تکنیک نفوذ استفاده کنیم . تکنیک نفوذ یعنی اینکه برای نفوذ به هر چیزی ابتدا باید به او نزدیک شد که انسان هم از این قاعده مستثنی نیست. بنابراین برای نفوذ به انسانها نه تنها باید به آنها نزدیک شد بلکه باید نیازهایی از او را ارضاء کرد تا او اجازه ورود ما را به مرکز کنترل خودش یعنی دنیای مطلوبش بدهد. در اینجاست که با نفوذ به درون مرکز کنترل فرد قادر خواهیم بود تغییراتی را در او ایجاد کنیم . لازم است این نکته را اشاره کنم که نابغه قرن ما، دکتر ویلیام گلاسر با طرح چهار سوال بسیار مهم و کلیدی، توانست بزرگترین مشکلات انسانهای این قرن را همچون پیامبری که قوم خود را نجات میدهد، حل نمایید. این چهار سئوال اساسی که هر کدام از ما اسانها میتوانیم با بکار گیری آن زندگی خود را متحول کنیم ؛ 1) خواسته ام چیست ؟
2) در حال انجام چه رفتاری هستم ؟
3) آیا این رفتار مرا به خواسته ام میرساند یا خیر؟
4) اگر نمی رساند، چه رفتاری انتخاب کنم تا مرا به خواستهام برساند؟
در پایان ذکر چند نکته را تاثیر گذار می دانم؛ – دنیایی که ما به آن وارد شده ایم، از قبل سفارشش نداده ایم، بلکه ما وارد دنیایی شده ایم که از قبل قوانینی بر آن حاکم بوده است. بنابر این شاید ما بتوانیم بگوییم این قوانین را قبول نداریم، ولی مانند کسی خواهیم بود که قانون جاذبه را قبول نداشته باشد ، طبیعی است که مدام گرفتار آسیب خواهد شد.
دکتر حسام فیروزی – فرزانه صفری
تابستان 1394 تهران
سلام خانم دکتر عزیز ٬مثل همیشه عالی بود ممنون.
سلام خواهش می کنم