صدای زندگی

 

images (2)حکیمی در بستر مرگ بود. مریدانش به کنارش رفتند تا آخرین سخنانش را بشنوند. اما حکیم با تبسمی بر لب ، راحت دراز کشیده بود و حرفی نمی زد. یکی از دوستان قدیمی او خودش نیز استاد بود ، وقتی دید او آخرین نفس ها را می کشد و هنوز سخنی نمی گوید ، رو به حکیم کرد و گفت :” همیشه گفته بودم که حافظه ی درست و حسابی نداری، تو داری می میری ، یادت رفته؟” حکیم به نرمی رو به او کرد و با لبخندی بر لب گفت:” گوش بده ! در همین لحظه دو سنجاب بر پشت خانه از این سو به آن سو می دوند. چه زیبا ! ” این را گفت و چشم بر هم گذاشت و مرد! ” مادر ترزا” می گوید: بسیاری از ما “زمان حال ” را از کف می دهیم تا همه ی چیزهایی را که می خواستیم به دست آوریم، یعنی خانه ، خانواده، پول، مقام و … و در آخر ، نوعی پوچی در درون خود احساس می کنیم!

منبع اصلی: به دنیا آمده ایم تا خوشبخت شویم!/ سعید گل محمدی/انتشارات نسل نو اندیش

یک دیدگاه درباره;صدای زندگی”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.