در روان شناسی طرحواره را بصورت الگویی در نظر می گیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل می گیرد.
در حوزه شناخت درمانی، بک (۱۹۶۷) در اولین نوشته هایش به مفهوم طرحواره اشاره کرد. طرحواره برای درک تجارب زندگی فرد ضروری است. یکی از مفاهیم جدی و بنیادی حوزه روان درمانی، اینست که بسیاری از طرحواره ها در سالهای اول زندگی شکل می گیرند، به حرکت خود ادمه می دهند و در تجارب بعدی زندگی کاملاً حضور می یابند. بنابراین طرحواره می تواند مثبت یا منفی باشند.
همچنین می توانند در سالهای اول زندگی یا حتی در سالهای بعد شکل بگیرند. پروفسور یانگ معتقد است برخی از این طرحواره ها مخصوصاً آنها که در سالهای اولیه کودکی شکل گرفته اند می تواند علت اصلی مشکلات رفتاری افراد باشد.
طرح واره های ناسازگار اولیه، الگوهای هیجانی و شناختیِ خود آسیب رسانی هستند که در ابتدای رشد و تحول در ذهن شکل گرفته اند و در مسیر زندگی تکرار می شوند.
طرح واره های ناسازگار اولیه برای بقا خودشان می جنگند این امر نتیجه ی تمایل بشر به “همآهنگی شناختی” است.اگر چه فرد می داند این طرحواره منجر به ناراحتی وی می شود ولی با طرحواره احساس راحتی می کند و همین احساس راحتی فرد را به این نتیجه می رساند که طرحواره اش درست است. افراد به سمت وقایعی کشیده می شوند که با طرحواره هایشان همخوانی دارند و به همین دلیل تغییر طرحواره ها سخت است.
در روش متمرکز بر طرحواره تاکید زیادی بر ریشه مشکل می شود و در حقیقت علت بسیاری ار رفتارهایی که افراد امروز انجام می دهند مربوط به دوران کودکی و نوجوانی آنهاست.
مزیت های مهم طرح واره درمانی برسایر درمانهای متداول این است که در مقایسه با اغلب رویکردهای دیگر، طرح واره درمانی یکپارچه تر است، مخصوصا با این که جنبه هایی از مدل های شناختی، رفتاری، روان پویایی ( مخصوصا روابط شئی) دلبستگی و گشتالت را در هم می آمیزد. طرح واره درمانی اگر چه مولفه های شناختی و رفتاری را برای درمان ضروری می داند، با این حال به تغییر هیجانی، تکنیک های تجربی و رابطه درمانی نیز اهمیت می دهد.میگنا دات آی آر، یکی دیگر از مزیت های مدل طرح واره، ایجاز و از سوی دیگر پیچیدگی و قابل تعمق بودن آن است.درک آن برای بیماران و درمانگران راحت است.
تاثیر طرح واره ها در زندگی افراد
احتمال دارد برخی افراد گذشته ی زندگیشان را دلیلی بر ادامه ی مشکلات فعلی بدانند. جفری یانگ معتقد است که چنین نظام فکری موجب تدوام مشکل می شود. در رویکرد طرح واره درمانی به این نکته تاکید می شود که ممکن است افراد در شروع مشکلات خود نقش چندانی نداشته باشند, اما در تداوم مشکلات خود حتما نقش دارند. به همین دلیل او سعی می کند برای درد و رنجی که افراد در اثر زندگی گذشته متحمل شده اند,همدلی را در پیش بگیرد. اما برای تغییر مشکلات فعلی نیز دست روی دست نمی گذارند,بلکه با کاهش آسیب پذیری سعی می کند دامنه ی اثر گذاری طرح واره ها را کم کند.
تداوم طرح واره ها در زندگی
حداقل پنج ساز و کار برای تداوم طرح واره ها مطرح شده است:
1-سبک های مقابله ای(تسلیم- اجتناب- جبران افراطی)
2-انتخاب همسر
3-انتخاب شغل
4-تحریف های شناختی
5-استدلال های مبتنی بر درست بودن شیوه ی تفکر و سبک مقابله ای در بین این ساز و کارها انتخاب همسر از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
تداوم طرحواره
طرحواره ای ناسازگار اولیه برای بسیاری از بیماران بنیاد خود پندارۀ آن ها محسوب می شوند. طرحواره های ناسازگار اولیه، مرکز سازماندهی شخصیت بشمار می روند .تداوم طرحوار هابه فرایند ی اشاره داردکه از طریق ان طرحواره های ناسازگار اولیه تقویت می شوند.
این فرآیندها به دودسته تقسیم می شوند:1) تحریف های شناختی2) الگوهای رفتاری خود آسیب رسان. درسطح شناختی، تداوم طرحواره ها معمولا با برجسته سازی واغراق دراطلاعات همخوان باطرحواره ونفی یاکمینه سازی اطلاعات مخالف با طرحواره صورت می گیرد.
هنگامی که درمانگر تلاش می کند طرحواره ها را مورد چالش قراردهد یاآنها رازیر سوال ببرد، اغلب با مقاومت بیماران روبرومی شود. بیماراغلب تلاش های فعالانه ای انجام می دهد تابه درمانگر ثابت کند که طرحواره های اوبا واقعیت تطابق دارند. برای اینکه طرحواره ها سالم بمانند اطلاعا ت باید تحریف شوند. درسطح رفتاری، تداوم طرحواره هااز طریق الگوی رفتاری خود آسیب رسان به دست می آید. این الگوهای رفتاری طرحواره خاست ممکن است درمحیط اولیه خانوادگی انطباق وکار آمد بوده باشند.به مرور زمان وخارج از محیط خانواده این رفتارهااغلب خود آسیب رسان می شوند ونهایتا طرحوارۀ بیماررا تقویت می کنند.
برای مثال زنی که طرحوارۀ اطاعت دارد ممکن است مردانی را برای ازدواج انتخاب کند که سلطه گر باشند.با انجام این کار اونقش یک مطیع وپیرو را بازی می کندواحساس آرامش پیدا می کند.
بنابراین دیدگاه او در مورد خودش یعنی مطیع، تقویت می شود. انتخاب شریک زندگی ناسازگاریکی از معمول ترین سازوکارهایی است که از طریق ان طرحواره ها تداوم می یابند.
اجتناب طرحواره
هنگامی که طرحوارۀ ناسازگاربرانگیخته شود، افرادمعمولا سطح بالایی از عواطف نظیر خشم شدید، اضطراب،غم یا احساس گناه راتجربه می کنند. این شدت هیجان معمولا ناخوشایند است، بنابراین افراداغلب فرآیندهای خودکاری را برای اجتناب از برانگیخته شدن طرحواره ها به کار می برند تا عاطفۀ با این طرحوارها را تجربه نکنند. اجتناب طرحواره به چندین توع تقسیم می شود. اجتناب شناختی به تلاش خودکار برای توقف افکار وتصویرهای ذهنی اشاره داردکه ممکن است طرحواره ها را برانگیزند.
دومین نوع از فرایند اجتناب طرحواره، اجتناب عاطفی است. اجتناب عاطفی به تلاش های خود کاریا ارادی برای بلوکه کردن احساس هایی اشاره داردکه بوسیلۀ طرحواره ها برانگیخته شده اند.برای مثال برخی ازبیماران «مرزی»گزارش می دهند برای اینکه درد غیر قابل تحملی که بوسیله طرحوارۀ اولیه شان برانگیخته شده است کاهش دهند مچ دست خود را می برند.
نوع سوم از اجتناب طرحواره،ا جتناب رفتاری است.اجتناب رفتاری به گرایش بیمار برای کناره گیری ازموقعیت ها یا شرایط واقعی زندگی اشاره داردکه ممکن است طرحواره های درد ناک را برانگیزد.دراغلب افراد، اجتناب رفتاری می تواند از طریق انزوای اجتماعی بیرون هراسی یا عدم توفیق دردستیابی به هرنوع شغل خلاق ویا پذیرش مسئولیت های خانواده بروز کند.
به طور خلاصه این سه نوع اجتناب طرحواره- شناختی، عاطفی، رفتاری به بیماراجازه می دهدازناراحتی مرتبط باطرحواره های ناسازگاراولیه بگریزد.بااین وجوداجتناب هزینه هایی داردکه مهم ترین آنها عبارتنداز: الف)طرحواره ها ممکن است هرگز مورد سوال وچالش قرار نگیرند؛ ب)سد راه تجارب زندگی شوندکه می توانند نادرست بودن این طرحواره هاراثابت کنند.
جبران طرحواره
جبران طرحواره به جبران افراطیِ طرحواره های ناسازگار اولیه اشاره دارد. بسیاری ازبیماران، آن سبک رفتاری یا شناختی را برمی گزینندکه به نظر می رسدمتضادچیزی است که مابراساس آنچه درمورد طرحواره های اولیۀ بیماران می دانیم پیش بینی می کنیم. برای مثال، بعضی از بیمارانی که دردوران کودکی محرومیت هیجانی شدیدی را تجربه کرده اند دربزرگسالی به شیوه ای خود شیفته رفتار می کنند. این حس ظاهری سزاوار بودن، محرومیت نهفتۀ شخص را پنهان می کند.
جبران طرحواره اغلب تا حدی کار آمد است برای مثال به جای رفتاربه سبکی که حس محرومیت را تقویت می کند، برخی ازبیماران تلاش خودرابرای ارضای این نیازها بکار می گیرند.متاسفانه این تلاش ها اغلب نتیجۀ معکوس می دهد. بیماران خود شیفته ممکن است درنهایت ازدوستان، همسران وهمکاران خود بیگانه شوندودوباره به حالت محرومیت بازگردند.
بیماران ضدوابسته ممکن است دریافت هر گونه کمک از سوی دیگران را شدیدا رد کنندوبه گونه ای افراطی درپی خود واقعیت بخشی باشند.این گونه افراد حتی درصورت لزوم هم ازکسی سوال نمی پرسند.یا بیمارانی که طرحوارهً وابستگی/بی کفایتی دارند ممکن است هرانتقاددرستی را شدیدا رد کنندودرنتیجه خود راازمزیت بازخورد های سازنده محروم می کنند، درصورتی که این بازخورد هاممکن است به کفایت یا موفقیت بیشتری منجر شود.
فرایند های جبران طرحواره ممکن است بعنوان برخی از تلاش های موفق بیماربرای چالش با طرحواره هایش نیز مطرح شوند.متاسفانه جبران طرحواره ها تقریبا همیشه متضمن شکست دربازشناسی آسیب پذیری نهفته است؛درنتیجه اگر جبران طرحواره با شکست مواجه شود، درمان بدلیل عدم آمادگی بیماربرای تجربه مجددهیجان های شدید به تعویق می افتد.علاوه براین رفتارهای طرحواره خاست که بصورت افراطی جبران میشوند، ممکن است حقوق دیگران را بصورت آشکارازیر پا بگذارندودرنهایت به پیامد های ناگوار درزندگی منجر شوند.(جفری یانگ 1950)
درمان طرحواره محور
مداخله های درمان 1) مداخلات شناختی2)مداخلات تجربی 3) مداخلا ت بین فردی4) مداخلات رفتاری
فنون شناختی
دراین قسمت به این مسئله می پردازیم که درمانگر چگونه می تواند به بیمارکمک کند تاطرحوارها رابشناسد واصلاح کند.درحال حاظر دوتکنیک برای شناسایی طرحواره ها وجود دارد1)استفاده از پیکان رو به پایین 2)مشاهدۀ درون مایه های مشترک فرد نسبت به خودش ودیگران. برای شناسایی باورها وطرحواره های بیماران می توان ازپرسشنامه باورهای فردی بک وپرسشنامۀ طرحوارۀیانگ استفده کرد.
پیکان رو به پایین
بعضی از افکار منفی، درست ازآب درمی ایند. بیماری پیش بینی می کرد که درمهمانی طرد خواهد شد یا مورد بی اعتنایی بقیه قرار می گیرد. این فکر نوعی پیش گویی است اما احتمال داردصحت پیداکند.جستجوی باورهای زیر بنایی ترس،به اوکمک می کندتا فکررا از درجۀ اعتبار ساقط کند.درمانگر درتکنیک روبه پایین، مدام درباره فکر یا واقعه از بیمارسوال می کند:اگر این فکر درست باشد، بعدش چه اتفاقی می افتد؟یااگر این واقعه رخ بدهد، جه معنایی برای شمادارد؟هدف استفاده از این تکنیک شناسایی باورهای مرکزی است. همان باوری که هسته اصلی مشکلات محسوب می شود.
مثال:
درمانگر: گفتید که نگران ایرادهای چهره تان هستیدبه این ایراد ها خیلی توجه می کنید نه؟
بیمار: درسته فکر می کنم پیرتر به نظر می آیم.
درمانگر بگذاریدببینم، پیرتر به نظر می آیم برایتان چه معنی دارد«اگر پیرتر به نظربیایم ناراحت می شوم چون این برای من به این معنی است که ….؟»
بیمار: به معنی این است که من جذاب نیستم.
درمانگر: پس شما پیری را معادل«جذاب نبودن» می دانید. واگر جذاب نباشید ، این شمارا ناراحت می کند چون به معنای این است که….؟
بیمار: شوهرم دیگر مرا نخواهد خواست.
درمانگر: واگراین طور شود چه خواهد شد؟
بیمار: خب من تنها خواهم ماند.و بعد….نمی دانم……زندگی مصیبت خواهدبود.
درمانگر: پس شما فکر می کنید اگر پیر به نظر بیایید، جذاب نیستید، طرد وترک خواهید شدودر نهایت تنها و بی چاره خواهید بود؟
بیمار: درسته این چیزی است که احساس می کنم.
درمانگر: چرا اگر همسری نداشته باشید بیچاره خواهید بود؟
بیمار:فکر کنم به این دلیل که احتمالا نمی توانم خودم به تنهایی خودم را خوشحال کنم.
درمانگر: پس شما فکر می کنید زندگی بدون همسر، نمی تواند لذت بخش باشد.
بیمار: درسته.
این بیمار چندین طرحوارۀ خودش را آشکار ساخت، طرحواره هایی با محتواهای جذاب نبودن، ترک شدن و ناتوانی در شاد بودن هنگامی که تنهاست.در طرحواره های او مردان فقط به ظاهر توجه دارندوبرای چیزی دیگر ارزش قائل نیستند.
مشاهدۀ الگوها یا درون مایه ی مشترک
درمانگر ممکن است بگوید:ازگفته های شما متوجه شدم که روی این مساله {الگویادرون مایه ی مشترک }خیلی متمرکز می شوید: خودتان را آدمی زشت، ناخوشایند، شیطان صفت، درهم تنیده ودوست نداشتنی تلقی می کنید.بیماری که دائما می گوید خودش را ادم زشت وبد قیافه ای تصور می کند، طرحوارۀ نقص جسمی واحتمالاحقارت درذهنش شکل گرفته است.البته درمانگر ممکن است به کاوش بیشتری دراین زمینه نیاز داشته با شد: چه اتفاقی می افتد اگر کسی شمارا دوست نداشته باشدیکی ازبیماران اعتقادداشت که زشت بودن باعث می شود که همسرم مرا ترک کند وبه تنهایی نمی توانم خوشبخت باشم .طرحواره های فردی این بیمار عبارتند از: نقص جسمی، رها شدگی، نیازمندی ودرخود پاداش دهی.شناسایی طرحوارۀاین بیمارتوانست به وی کمک کند.اوقبل از ازدواجش، به تنهایی وبه اندزۀکافی احساس شادی وخوشحالی را تجربه می کرد.اوپی بردبرای خوشبختی، لزوما به زندگی با یک مرد نیاز ندارد.
بیماران اغلب طرحواره را با واقعیت اشتباه می گیرند بیماران معتقدندکه طرز فکر آن ها نسبت به خودشان برداشت های شخصی نیستند بلکه نشانگر واقعیتند ،یکی از دلایل اینکه بیمارن طرحواره را با واقعیت اشتباه می گیرنداین است که طوری رفتار کنندکه طرحواره شان تایید شود .به عنوان مثال بیماری که معتقد است دیگران عیب جو طرد کننده اند.دوست یا همسری را انتخاب می کنند که بسیار انتقادگر است وبه همین دلیل دیدگاهش تقویت می شود درمانگرمی تواند به بیماران خاطر نشان سازد که هدف آنها در این مرحله شنا سایی دیدگاه افراد نسبت به خودشان است وقصد چالش یا زیر سوال بردن دیدگاه آن ها را ندارد
تکنیک: انگیزه آفرینی برای تغییر طرحواره
طرحواره ها ماهیتا دربرابرتغییر مقاومند.بیماران معمولا روش هایی رابکارمی گیرند تااین طرحواره ها تغییر نکنند مثل اجتناب شناختی وهیجانی،کمربند محافظتی جبران طرحواره واجتناب طرحواره. درروند شناسایی وفرمول بندی طرحواره رویکرد شناخت درمانی،ممکن است مقاومت دربرابر تغییر به اشکال مختلف بروزکندازجمله،ناتوانایی برای یادآوری خاطرات مهم، اجتناب ازادامۀ درمان عدم انجام تکالیف خانگی وچالش بادرمانگر. طرحواره هاخودتداوم بخش هستند وممکن است تلاش برای اصلاح آنها کاری سخت وطاقت فرسا باشد .علاوه براین طرحواره هاسالهاست که از طریق پردازش اطلاعات انتخابی،تقویت وتایید شده اند.بعضی از بیمارن معتقدند اگر چه طرحواره هایشان حالتی دردناک وزیان بار دارند ،اما باواقعیت همخوان هستند وتلاش برای اصلاح این باورهای بنیادین به معنی رها کردن راهبرد انطباقی است .بعضی از بیماران نیزمعتقدند تلاش برای اصلاح طرحواره ،کاری درد ناک پایان ناپذیر است وهیچ فایده ای ندارد.
درفرآیند به کارگیری این تکنیک،بهتر است از رویکرد ابهام زدایی استفاده کرد .به جای اینکه بیماران برداشت کنندکه مادرحال سفر پر پیچ خم به نواحی تاریک وناخودآگاه ذهن آنها هستیم وبه یاددرمان های ترسناک روان کاوی بیفتند،شناخت درمانگر رویکردی صادقانه اتخاذ می کند.شناخت درمانگر با طرحواره هانیز همانند سایر افکار برخورد خواهد کرد :یعنی می توانیم آنها را با کمک بیمار بشناسیم ودر معرض واقعیت آزمایی قراردهیم.طرحواره ها می توانندبه طورموقت با باورهای جایگزین جابه جاشوند،به گونه ای که بتوانیم آن ها رادربافتار زندگی واقعی بیمارن آزمون کنیم .
با این حال،برای انجام چنین کاری،بابد دربارۀ انگیزه بیماربرای تغییرطرحواره به بحث وتبادل نظر پرداخت. در این مرحله می توان چنین اقداماتی انجام داد:توضیح دقیق عملکرد طرحواره هابه بیماران ،بررسی ترس ها یا بیمناکی بیماران دربارۀدستیابی به خاطرات اولیه چالش با نگرش بیمار وتاکید بررویکرد کاربردی ومبتنی برعقل سلیم در شناخت درمانی.
یکی ازمشکلات عمدۀ بیماران درروند تغییرواصلاح طرحواره ها،اشتباه گرفتن شناخت درمانی با روان کاوی است .تغییرواصلاح طرحواره هامی تواند بدون هیچ گونه اشاره ای به ناخودآگاه وسایر مفاهیم روانکاوی صورت بگیرد ما به بیماران تاکید می کنیم که (1)روند واصلاح طرحوار ه ها ساختارمند است(2)درمانگر به بیما ر تکالیف خانگی خود یاری می دهد،(3)برای هر جلسه،دستور جلسه خواهیم داشت و(4)تمرکز اصلی ما برچالش ،آزمون وحتی عمل کردن برخلاف طرحواره است.
مشکل متداول دیگر،ناامیدی بیماردربارۀ اصلاح طرحواره است.بیماران ممکن است تغییر شخصیت خودرادرفرایند درمان ،امری غیرواقع بینانه بدانند چون سالهاست با این روش رفتار کرده اند. درمانگر می تواند خاطر نشان سازد که هدف درمان تغییر شخصیت آنها نیست، بلکه تغییر اثر طرحواره ها برزندگی آ ن هاست ودرطی فرایند درمان آن ها باز هم همان فرد قبلی خواهند ماند.بااین حال اگر روند درمان را به درستی پشت سربگذارند،اثرات منفی طرحوار ها برزندگی آنها کمترمی شود. البته در ابتدا ی درمان هیچ گو نه تضمینی برای موفقیت در اصلاح طرحواره های منفی وجود ندارد وچون بیمار تلاشی برای اصلاح طرحوار ه انجام نداده است،بنابراین به موفقیت این کاربادیده شک وتردید نگاه می کند بیماران راتشویق می کنیم که نگرشی آزمایشی اتخاذ کنند:بگذاراین کاررا انجام دهم تاببینم باعث تغییر من می شود یا خیر . علاوه براین،بیمارراتشویق می کنیم که توقعات واقع بینانه ای از درمان داشته باشد.به عنوان مثال :فکر نکنند درطی درمان یابطور کامل خوب می شوند یااینکه اصلا تغییر نمی کنند.همانطور که مدت هاوقت لازم است تابتوانید از طریق تمرین وتکراربه تناسب جسمی دست پیدا کنید،برای تغییر طرحواره زمان زیادی لازم است.فرایند تغییر همه یا هیچ نیست،بلکه روی یک طیف درجه بندی می شود.تغییرات هر چند اندک در میزان اعتقاد به طرحواره یاهیجان ها نیز می توانند به عنوان تغییر در نظر گرفته شوند.حتی آگاهی از نحوه ی شکل گیری عملکرد طرحواره نیز نوعی تغییر محسوب می شود.
تکنیک: بررسی زندگی از چشم انداز یک طرحوارۀ مثبت تر
ما اغلب سرگذشت زندگی خود رابه گونه ای تجربه می کنیم که انگارتنها واقعیت ممکن بوده اند.فردی که درذهنش طرحوارۀ بی کفایتی شکل گرفته باشد،ممکن است تجارب زندگی خود را عین واقعیت در نظر بگیرد.دنبال نکردن کار های چالش آفرین یا اهمالکاری با طرحوارۀ او همخوان هستند :کاملا مسلم است که در هر کاری شکست می خورم .من آدم حقیری هستم. سنگ به پای آدم لنگ می خورد.
ایجادچشم اندازی متفاوت به سرگذشت زندگی ـ ودر نظر گرفتن فرصت های انتخاب وحوادث زندگی به عنوان عوامل تداوم بخش طرحواره – می تواند به افراد کمک کند تا به چگونگی اثرات طرحواره،بهتر پی ببرند .در این تکنیک ازبیماران می خواهیم که اگر در زندگی از طرحواره ای مثبت استفاده کنند، درانتخاب های خود چگونه عمل می کنند.به عنوان مثال،بیماری رادر نظر بگیرید که طرحوارۀ بی کفایتی ونالایقی درذهنش نقش بسته است. وقتی که طرحواره ای متضادرا تصور کرد –من فردی نسبتا با کفایت وارزشمندم – متوجه شد که ممکن است دست به انتخاب های کاملا متفاوتی بزند.اوممکن است با این طرحوارۀ مثبت ،تکالیف درسی خودرا دردانشگاه به موقع انجام دهد،شغل چالش آفرینی پیداکند،خطر گریزی کمتری داشته باشد وبه فکر تشکیل زندگی مستقل باشد او متوجه شد علی رغم تجارب زندگی اش ،می تواند عملکرد مثبت تری داشته باشد ،به شرط اینکه معتقد باشد درحد خودش،آدم با کفایتی است وممکن است این بیماربا ایجاد طرحواره ای مثبت تردرذهن خود،متوجه شود که چگونه می تواند برروند زندگی اش کنترل داشته باشد .
راهکاردیگراین است که بیمار تصور کند اگر تحت مراقبت والدین دلسوز وقابل اعتماد بود ،چه سرنوشت متفاوتی پیدا می کرد.به عنوان مثال مردی را در نظر بگیرید که دردوران کودکی ازسوی پدرش مورد بدرفتاری قرار گرفته است واذعان دارد که پدرش رفتار نادرستی داشته است.او می تواند به این راه حل بیندیشد که چگونه با پدرش،رفتاری حاکی از مهربانی ،حمایت ودلسوزی درپیش بگیرد .چنین تمرینی از این جهت ارزشمند است که احتمالا توان بالقوۀ فرد برای ایجاد چشم اندازی جدید را واقعیت می بخشد .بیماراز این چشم انداز،می تواند خودش را انسانی دلسوز وحمایت گر تلقی کند .چون بیمار طرحوارۀ منفی را یاد گرفته است،پس از طریق یاد گیری جدید، می تواند طرحوارۀ مثبت تری جانشین آن سازد.
تکنیک : شکل دهی طرحواره ای مثبت تر در ذهن بیمار
هدف طرحوار ه درمانی،کاهش اثرات طرحوارۀ منفی برعملکرد فعلی است.این هدف با شکل دهی به یک طرحوارۀجدیدتر،انطباقی تر ومثبت تر بدست می آید ازآنجا که بیشتر افراد، بیش ازیک طرحواره دارند، طرحوارۀ جدید باید چند وجهی باشد.درمانگر می تواندبه بیماران کمک کندتا طرحواره ای متعادل در ذهنشان شکل بدهند وبه آن هایادبدهد که به بررسی اثرات احتمالی طرحوارۀ جدید برانتخاب ها وتجارب خودبپردازند.برای شکل دادن به طرحوارۀ انعطاف پذیرتر، بیماران راتشویق کنید که از قیود وابسته استفاده کنند:گاهی اوقات من واقعا هوشمندانه عمل می کنم ،اغلب اوقات دیگران مرا دوست دارند. ( رابرت ل. لیهی،1388)
فنون تجربی
تصویر سازی ذهنی
هنگام انجام تصویر سازی ذهنی با بیماران، یک اصل مهم بایدرعایت شود: برای ایجاد یک تصویر ذهنی قابل استفاده، باید حداقل اموزش لازم به بیماران داده شود.تصویر ذهنی باید توسط خود بیمار ایجادشود.درمانگر ازهرگونه تلقینی خودداری نموده.هدف این است که تصویر ذهنی تاحد ممکن ریشه درتجربه بیمار داشته باشد نه اینکه،از ایده ها وفرضیه های درمانگر نشات گرفته باشد.هدف، فراخوانی تصویرهای ذهنی اصلی- آنهایی که به هیجان های اولیه مثل خشم،غضب، شرم و سوگ مرتبطند-است که به طرحواره های ناسازگار اولیه ربط دارند.
معمولا به بیمار چنین آموزش می دهند:”چشمهایتان راببندیدواجازه بدهیدتصویری ذهنی درآسمان ذهنتان به پرواز درآید.هیچ فشاری به خودتان نیاورید واجازه بدهید تصویر، خودش به ذهنتان بیاید.به من بگویید چه می بینید”.
در این فن درمانگر از درمانجو می خواهد تصویر ذهنی را بصورت اول شخص،درزمان حال توصیف کندوفکر کند وقایع موجود در تصویر ذهنی در حال حاضر اتفاق می افتند.درمانگر به بیمار می گویداز عکس وتصویر برای ساختن تصویر ذهنی استفاده کند، نه از کلمات یا افکار:”تصویر سازی ذهنی مثل فکر کردن یا تداعی آزادنیست که یک فکرموجب فکر دیگر شود بلکه تماشا کردن یک فیلم درذهنتان است، البته چیزی بیش از تماشای فیلم.می خواهم وقایع موجود در تصویر ذهنی راطوری تجربه کنید که انگاردر فیلم نقش بازی می کنیدوبا تمام وقایع پیش آمده زندگی می کنید.
درمانگربادر نظر داشتن این هدف به بیمار کمک می کند تصویر ذهنی خود رابه طور واضح وروشن گسترش دهدوغرق دراین تصویر شود درمانگربا پرسیدن سوالات زیرمی تواند به بیمار کمک کند”چی می بینید”؟” چی می شنوید”؟ آیا می توانید خودتان را در تصویر ببینید؟ چهره شمادر تصویر به چه چیزی شباهت دارد؟ شخصیت های موجوددر تصویر ذهنی نسبت به یکدیگر چه احساسی دارند؟ آرزو دارند چه چیزی رااز یکدیگر دریافت کنند؟ آیا می توانند این آرزو را با صدای بلند بگویند؟
علاوه برکمک به بیماران در تجربه کردن طرحواره هاباشدت بیشترهدف دیگر درمانگرکمک به بیمار است تا طرحواره را در سطح هیجانی درک کند. وهمچنین ابزار قدرتمندی برای تشخیص طرحواره هاست .
گفتگوی خیالی
گفتگوی خیالی یکی از مهم ترین تکنیک های تجربی فرایند تغییر درکارهای بالینی به شمار می روند به بیمار آموزش می دهیم درتصویر ذهنی، هم باافرادی که در دوران کودکی باعث ایجاد طرحواره هایش شده اند وهم با کسانی که در دوران کودکی باعث ایجاد طرحواره هایش شده ا ندوهم باکسانی که در زندگی فعلی منجر به تقویت طرحواره هایش می شوند، گفتگو کند.
همانطور که اشاره شد معمولا مهم ترین نماد دوران کودکی والدین هستند، لذا والدین نقش های اولی هستند که در گفتگوهای خیالی از آن ها استفاده می کنیم. از بیماران می خواهیم چشمهایشان را ببندندوخود شان را در ارتباط با والدین شان، در یک موقعیت آشفته ساز تجسم کنند. اغلب این تصاویر ذهنی تقریبا دقیقا شبیه خاطراتی هستند که در مرحلۀ سنجش از طریق تصویر سازی ذهنی به دست آمده اند.سپس بر بیان عواطف شدید مثل خشم بیمار نسبت به والدینش تمرکز می کنیم. به بیماران کمک می کنیم تا نیازهای ارضا نشدۀخود را بشناسند وخشم خود را درتصویر ذهنی نسبت به والدین ابراز کنند.
چرا از بیماران می خواهیم درتصاویر ذهنی مربوط به دوران کودکی شان خشم خود رانسبت به والدینی که رفتار آنان منجر به شکل گیری طرحواره شده است، ابراز کنند؟ به این دلیل که بیماران نمی توانند بسادگی خشم خودرا نسبت به والدینشان بیان کنند.اگر چه این کار به نوعی تخلیه هیجانی محسوب می شود وفواید بسیاری بدنبال دارد ولی هدف اصلی ما توانمند سازی بیمار برای جنگیدن علیه طرحواره وفاصله گرفتن از طرحواره است. این کاربیماران راتوانمند می سازدتا خشم خود رانسبت به والدین مشکل آفرین وخلف وعده آنان ابراز کنند خشم جایگاه هیجانی قدرتمندی برای جنگیدن علیه طرحواره است. طرحواره نمایانگر یک دنیای رو به تخریب است وخشم علیه طرحواره، دنیایی را می سازد که دوباره رو بهبود پیش میرود.بیان جملاتی نظیر:”اجازه نمی دهم هیچ کس از من سوء استفاده کند”، “اجازه نمی دهم کسی از من انتقاد کند”، اجازه نمی دهم کسی مرا کنترل کند”، “من به محبت شما نیاز داشتم”،ولی انرا از من دریغ کردید”، حق دارم عصبانی بشوم”، یا حق دارم یک هویت مستقل داشته باشم” از سوی بیماران حاکی ازآن است که احساس ارزشمندی می کنند وروبه بهبود هستند.ان ها به حقوق خود به عنوان یک موجود انسانی اذعان می کنند ومعتقدند شایسته تر از آن چیزی بودند که در دوران کودکی برایشان اتفاق افتاده است.
تلاش می کنیم این مفهوم را به بیمار منتقل کنیم که سزاوار داشتن برخی از حقوق بنیادین انسانی است.درمانگر نکاتی رادر مورد حقوق ونیازهای مشترک کودکان به بیماران آموزش می دهد.به عنوان مثال به بیمارانی که طرحوارۀ نقص دارند،آموزش می دهیم تمام کودکان حق دارندبه آنها احترام گذاشته شود.به بیمارانی که طرحواره محرومیت هیجانی دارند، اموزش می دهیم تمام کودکان حق دارند به آن ها محبت شود درک شوند یا مورد حمایت قرار گیرند .به بیمارانی که طرحوارۀ اطاعت دارند،آموزش می دهیم تمام کودکان حق دارند احساس ها ونیازهایشان رابیان کنند.به بیماران می گوییم به عنوان یک کودک، حق دارند کارهایی را انجام دهند وامیدواریم بعد از ترک جلسه درمان وارتباط با دنیای خارج، خود را صاحب حقوقی فرض کنندکه در دوران کودکی از یادگیری ان ها محروم بوده اند.
ابرازخشم نسبت به والدین در جلسه درمان شاخص ترین مسئله در مرحله ی تکنیک های تجربی است. گاهی اوقات بیماران تلاش می کنند در مورد انجام ندادن این کار با درمانگر صحبت کنند. آن ها معتقدند که قبل از شروع درمان، خشم خود را حل و فصل کرده اند. آن هامی گویند “من قبلا این مشکل را پشت سر گذاشته ام “.”من با خشم خود کنار آمده ام”. “والدینم را درک میکنم”. آن ها را بخشیده ام”. با این حال تجربه بالینی ما نشان می هد که چنین گفته هایی فقط ارزش صوری دارند و معمولا اشتباه از آب درمی آیند. بعدا در روند درمان مشخص می شود که بیمار هرگز خشم واقعی خود را نسبت به والدینش تجربه نکرده است. اگر بیماران این بخش از کارهای تجربی را انجام ندهند- اگر آنها به قدر کافی خشم خود را بروز ندهند، چه در درمان و چه در زندگی واقعیشان- بالطبع نمی تواند این مرحله درمان را پشت سر بگذارند. درمانگر و بیمار، درروند درمان راجع به توانایی بیمار نسبت به عفو و بخشش والدینش، خود را بشناسد و محدودیت های آن ها را بپذیرد. بااین حال اکثر بیماران برای این که بتوانند والدین خود را ببخشند و علیه طرحواره ها بجنگند، باید ابتدا خشم خود را بیان کنند. ابراز خشم در درمان برای اکثر بیماران مسئله بنیادی و مهم است، زیرا بدون انجام این کار آن ها هنوز از نظر هیجانی معتقدند که طرحواره درست است، حتی اگر ازنظر عقلانی به این بینش رسیده باشند که طرحواره غلط است.
گاهی اوقات بیماران می گویند انجام این تمرین به شدت در آن ها احساس گناه میکند. آن ها معتقدند ابراز خشم نسبت به والدین، کار غلطی است. آن ها معتقدند که این ابراز خشم به رابطه آن ها با والدینشان آسیب می رساند؛ یعنی احساس می کنند با انجام این کار به والدینشان خیانت می کنند یا این که والدینشان سزاوار چنین کاری نیستند زیرا آنها هر کاری که از دستشان بر می آمده برای فرزندانشان انجام داده اند. در صورت بروز چنین موردی به بیماران می گوییم این فقط یک تمرین است و ما با عصبانی شدن نسبت به والدینمان قصد نداریم آنها را به خاطر این که آدم های بدی بوده اند سرزنش کنیم، بلکه به دلیل اشتباهات خاصی که در سبک فرزندپروریشان داشته اند از کارهای آن ها عصبانی هستیم.
نکته مهم این که بیماران باید سوگ خود را نسبت به آن چه در دوران کودکیشان اتفاق افتاده است بیان کنند. سوگ معمولا با خشم ترکیب می شود. سوگواری کردن به بیمار کمک می کند تا زمان گذشته وقتی طرحواره ها درست بوده اند را از زمان حال، وقتی که طرحواره ها لزوما درست نیستند تفکیک کند.سوگواری کردن به بیماران کمک می کند تاازشراین انتظار غیر واقع بینانه رهایی یابند که والدین شان تغییر خواهند کرد وبه این مسئله اذعان کنند که والدینشان ویژگی های خوبی هم دارند.این کار همچنین به آنها کمک می کندتا این واقعیت را بپذیرند که دوران کودکی آنهادردناک بوده ونمی توانند ان رابه طور کامل از ذهن خود پاک کنند، اما این امکان وجود داردکه بر زندگی آینده خود متمرکز شوند وتاحد ممکن از زندگی خود لذت ببرند. درصورتی که تمام تلاشهای منطقی آن ها با شکست مواجه شود،سوگواری کردن به بیمار کمک می کند تاوالدین خودرا ببخشندوسعی کنند دلبستگی سالم تری با دیگران ایجادکنند نهایتا اینکه سوگواری کردن به بیماران کمک می کند تا نگرشی دلسوزانه نسبت به خویشتن های دوران کودکی ایجادکنند وان را جایگزین نگرشی سازند که خود راافرادی بی تفاوت ومایۀ شرمساری می بینند.سوگواری کردن به بیماران کمک می کندتاخودراببخشند.
هدف دوم از ابراز خشم نسبت به والدین، این است که به بیمارکمک کنیم تا از طرحواره ها به صورت هیجانی فاصله بگیرد. بیماران پیام هایی را که والدینشان به آن ها داده اند درون سازی کرده اند وهم اکنون آن ها به خودشان چیزی را می گویندکه والدینشان به آن ها گفته اند (یا تلویحا از طریق رفتارهایشان چنین می کنند): “احساس و هیجان موضوعات مهمی درزندگی نیستند”،تو “سزاوار این هستی که مورد سوء استفاده واقع شوی”،”تو دوست داشتنی نیستی”صدای والدین دراثردرون سازی به صدای خود بیماران تبدیل می شود واحساس می کنند که این صدا واقعا به خودشان تعلق دارد.وقتی بیماران در حین تصویرسازی ذهنی، خشم خود را ابراز می کنند، این فرایند برعکس می شود.انها طرحواره را به عنوان”صدای والدین”، برون سازی می کنندوبدین ترتیب از چیزی که احساس می کنندشبیه به صدای خودشان است، فاصله می گیرند.پس از ابراز خشم، این والدین هستند که انتقاد گر، کنترل کننده،طرد کننده یا نفرت اورند، نه بخشی از شخصیت بیماران.بدین ترتیب، طرحواره حالت خود-ناهمخوان پیدا می کند.
نوشتن نامه به والدین
منطق نوشتن نامه به والدین، این است که آنچه را درمورد والدین خود در نتیجۀ استفاده از تکنیک های شناختی وتجربی یاد گرفته اند، جمع بندی کنند. بیماران می توانند از نامه ها به عنوان فرصتی برای شناخت احساسات خود و بیان حقوقشان استفاده کنند. درمانگر می تواند به بیماران پیشنهاد کندکه درنامه به موضوع خاصی بپردازند:چیزی که والدین انجام داده اند (نداده اند)وبه آنها آسیب زده است.چگونگی احساس بیماران نسبت به کارهای والدین، آرزوهایی که در ان زمان از والدین داشته اند ودر حال حاضر از والدین چه می خواهند.
نامه ای که کتی برای مادرش نوشته رادر این قسمت به عنوان نمونه ذکرمی کنیم.کتی 26سال داشت وبرای یک موسسۀ تبلیغاتی کار می کرد.کتی به دنبال درمان افسردگی بی اشتهایی عصبی خورد داشت طرحوارۀ مرکزی “نقص”در ذهن او حک شده بود کتی این نامه رابه مادرش نوشت کسی که در تمام دوران کودکی کتی فردی انتقاد گر وطرد کننده بوده است.
مادرعزیزم
وقتی بچه بودم مرا دوست نداشتی.همیشه می دانستم آن کسی نیستم که تو می خواهی.محبوب وتودل برونبودم. فکر می کنم از من نفرت داشتی همیشه از دست من عصبانی بودی، چون نه آن فردی بودم که تو می خواستی ونمی توانستم آن فردی باشم که تو آرزو داشتی همیشه از من انتقاد می کردی. احساس می کردم نمی توانم برای خوشحالی تو کاری انجام دهم. هیچ وقت یادم نمی آید، حتی یک مرتبه هم که شده، باعث خوشحالی تو شده باشم….
کتی در این نامه توضیح می دهد که چگونه در دوران کودکی از رفتارهای مادرش آسیب دیده است. او در این نامه به خود حق می دهد نسب به آنچه اتفاق افتاده از دست مادرش عصبانی باشد و انتظار یک رفتار مناسب از سوی مادرش را داشته باشد. اگر چه کتی هرگز این نامه را برای مادرش نفرستاد، اما نوشتن آن به کتی کمک کرد که علیه طرحواره هایش بجنگد و مشکلات روابط بین فردی اش را مشخص کند.( جفری یانگ ،1950)
فنون بین فردی
یکی از موثرترین روش هابرای تغییر طرحواره رابطه درمانی است.درمانگرباید مدام به این نکته توجه کند که آیا طرحواره های بیمار دررابطه با درمانگر فعال شده ا ندیا نه .وقتی این حادثه رخ داد درمانگر می تواند به بیمار کمک کندتاازطریق تعامل بین خودوبیمار،طرحواره را مورد آزمون قرا دهد.این کارها اغلب شامل خود افشاگری درمان گر برای اصلاح وتغییرتحریف های بیمار است.
یکی دیگراز راهبرد ها برای درمانگر این است که در طی درمان رابطۀ درمانی ای را ایجادکند که برخلاف طرحواره های ناسازگاراولیۀ بیمارباشد.دربرخی موارد ما می توانیم یک نوع نقش بازوالدینی حدومرزداررا برای درمانگر درنظر بگیریم .باید درمانگران راتشویق کنیم تاپس از اینکه اطلاعاتی را از انها کسب کردند،بکوشند تا دریابند که چه نیازهایی دردوران کودکی آنها ارضا نشده است وسعی کنندتا حد معقولی آن هارابرآورده کنند،بدون اینکه رابطه درمانی رسمی رابهم بزنند
برای مثال اگر بیماری از محرومیت هیجانی خیلی زیادی رنج می برد ،درمانگر تلاش می کند که به او محبت کندوتوجه نشان دهد .یک دانش خوب از طرحواره های بیمار می تواند درمانگر را درمورد اجرای نقش باز والدینی حد ومرزدارراهنمایی کند.یک بیمارممکن است به خود گردانی زیادی نیاز داشته باشد دیگری به انظباط وفرد دیگر به کسب اطمینان مجدد ازظرفیت های خود نیازمندند؛حتی ممکن است بیماردیگری نیازمند این باشد که درمانگر انتظارات کمتری از او درزمینۀ عملکردش داشته باشد. فرآیند ایفای نقش والدین توسط درمانگر یکی از قوی ترین سازوکارها برای بی اعتبار سازی طرحواره های بیمار است.
یکی دیگر از راهبرد های بین فردی این است که برای بیماران جلسات گروه درمانی ترتیب دهیم که فضایی را بوجود آورند که با طرحواره های آنها مقابله کندو به آنهاکمک نمایدتاالگوهای رفتاری خود آسیب رسان را از بین ببرند.
فنون رفتاری
گام نهایی برای تغییردر طرحواره ها ایجاد تغییر دررفتارهای طرحواره خواست است.دراین گام باید بیماررا وادارکرد تاالگوهای رفتاری دراز مدتی راتغییر دهد که دراغلب اوقات زندگی خود آنها را بکاربرده وطرحواره های اورا تایید وتقویت کرده اند.
برای مثال درمانگربیماری که از اویل زندگی اش اجازه نداشت کاری که واقعا دوست دارد انجام دهد متقاعد می کند شغل جدیدی را براساس علا قه های خود انتخاب کند.
یکی دیگر از راهبرد های ایجاد تغییرات رفتاری این است که اگر لازم بوددرمحیط نیز می توان تغییراتی بوجود آورد تا ازاین طریق رفتار تغییر کند.وقتی درمانگر معتقد است که تغییر در محیط بیمار می تواند درمان را موثرتر کند یا اینکه می تواند برای بیمار یک فضای آزاد ایجاد کند تابرفرآیند درمان بهتر تمرکز نماید ،اعمال این تغییرات اهمیت بسیاری دارد.
منبع :http://psysamad.blogfa.com
با سپاس فراوان
بسیار کامل بود. ممنون از شما
عالی بود،سپاسگزارم.
خوشحالم به کارتان آمد. موفق باشید.
سلام میتونم با شما در همین باره صحبت کنم ممنون بابت مطلبتون خیلی جامع و خوب بود
سپاس از مقاله خوب شما
با سپاس از مقاله خوب شما من دچار همین مشکل طرح اولیه بد زندگی هستم آیا شما درمانگر این مشکل هستید اگر هستید لطفا شماره تلفن بدهید
لطفا جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت رزومه مراجعه فرمایید
عالی بود. ممنون از زحماتتون
با عرض سلام و خدا قوت
توضیحات بسیار ، کامل و دقیق و قابل فهم بود. از صمیم قلب ممنون و سپاسگزارم بابت این اطلاعات که بتوانم علت رفتارها ی غیر ارادی ام را در شرایط حساس شناسایی کنم و برای بررسی دقیق تر و بهبودیشان تلاش کنم .پاینده و پیروز باشید.
سپاس گزارم
بسیار عالی و مفید بود. اجرکم عند الله