افسانه سیندرلا

index

اتاق مشاوره بود و من بودم و دخترک بود و قطرات اشکش که با گفتن “خب دخترم میخای به من بگی چی میگذره تو دلت” گوله گوله از چشای دختر 14 ساله نشسته روبروی من ، گونه هاشو نوازش می داد و من متاثر از این حالتش ، سعی کردم فقط لحظاتی رو به سکوت بگذرونم ، دختر حاصل ازدواج دوم مادر 56 ساله اش بود که از قضا این ازدواج به گفته مادر از اولی بدتر بود چرا اینکه شوهر اول او را کتک می زد اما این دومی نه تنها کتک می زد که خلافکار بود و هم اکنون نیز در گوشه زندان اب خنک نوش جان می کرد ، و این مادر میانسال می خواست با تفکرات و نگرش های قدیمی خودش دخترک را به زور کتک تربیت نماید که چه خوب هم موفق شد چه اینکه با هر پرخاشی که صورت می داد فاصله های بین مادر و دختر بیشتر و عمیق تر می شد ، و حالا مادر مستاصل از دیوار ما بین خود و فرزندش و هراسان از رفتارهای پرخطر دخترش به مشاور پناه آورده بود، وقتی مادر و دختر پای به اتاق من می گذاشتند ، در چهره دخترک نشانه های ترس و اضطراب مشهود بود دست در جیب داشت و در خود فرو رفته بود دهانش حتی به کلامی برای سلام باز نمی شد ، مادر را به بیرون اتاق دعوت کردم و ارام در چشمانش نگریستم ، اسمش را پرسیدم و از قضا نامش با نام دخترم همسان بود برای ایجاد رابطه با او و گرم کردن فضای مشاوره ، گفتم “هیچ می دونستی تو هم اسم دخترم هستی” ، چشمانش برقی زد و با خوشحالی به من نگاهی انداخت ، گفتم می خای با من حرف بزنی سکوت کرد ، گفتم می دونی مامان و مدرسه ازت چی میخان ، باز هم سکوت کرد ، گفتم شده حرفی داشته باشی و بخای به مامان بزنی و نتونی ، یهویی بغضش ترکید و گفتم از مامان می ترسی ، با حرکت سر بهم اشاره کرد که اره ، گفتم اگه یه چوب جادو بهت می دادم چیکار می کردی تا همه چی درست شه ، گفت با بعض و ناله گفت ، من بابا می خام ، گفتم چند وقته باباتو ندیدی گفت از کلاس چهارم تا الان گفتم اگر بابا رو ببینی و بعدش اون همونی نباشه که تو تصورشو می کردی چی ، گفت بازم میخام ببینمش گفتم اگه ببنیش چیکار می کنی ، گفت اگر ببینمش تمام حرفای که تو دلمه ( قلبشو نشون داد) بهشم می گم این بچه پر حرف بود پر درد بود پر ترس بود این بچه می خاست حرف بزنه نمی تونست نمیشد ، می دونستم هیجاناتی که این دختر داره باید تخلیه بشه وگرنه داغونش می کنه چه بسا راه رو بخطا بره ، اونم تو این سن بحرانی ، چه اینکه مادر متوجه ارتباطش با پسری یه لاقبا شده بود که صد البته با کتک خواست جلوی دخترش رو بگیره!

 

تکنیک های درمانی متمرکز بر هیجان( EFT ) می تونستند گره های هیجانی این دختر رو باز کنن اینجا باید این تکنیک رو هم با تمرکز بر مادرش و هم بر پدرش انجام میدادیم ، مادر رو به داخل اتاق فراخواندم ، از طریق صحبتهایی خصوصی با مادر او را متقاعد کردم که اگر در جلسه با من همکاری نکند هیچ انتظاری به بهبود وضع موجود نداشته باشد ، دخترک و مادر را رو بروی هم نشاندم از آن دو خواستم دستان هم را بگیرند و دقایقی به چشمان هم خیره شوند دخترک از شدت هراسی که از مادر داشت نمی توانست حتی لحظه ای به چشمان مادرش بنگرد ، مادر اما اینبار بسیار منقلب شده بود به سیمای دخترش نگاه می کرد و اشک می ریخت دختر نیز به همراهش ، اولین مرحله تکنیک را توانستم بخوبی پیش ببرم وقت جلسه به پایان رسیده بود تکلیف ” دقایق صمیمانه” را برای منزل شان تجویز کردم و حال دخترک را دوباره جویا شدم ، دخترک اینبار کمی ارامتر به نظر می رسید به او گفتم از آمدن به اینجا چه احساسی داری ؟ باچهره ای باز ، رضایت کلامی و غیر کلامی را در او دیدم ، و آنان را به انجام تکالیف منزلشان تشویق نمودم .

 

این گونه روابط والد فرزندی ، بسیار می تواند خطر آفرین باشد ، نوجوانی که نمی تواند حرفهای مگوی خود را با مادرش یا پدرش در میان بگذارد چه بسا با همسالی در میان می گذارد که صد البته نمی تواند راهنماگر مناسبی برایش باشد و سره را از ناسره تشخیص نخواهد داد و این نوجوان برای اینکه حال خود را خوب کند به هر چیزی چنگ می زند حالا می خواهد دوستی با جنس مخالف باشد می خواهد استعمال مواد مخدر یا سیگار یا … باشد فقط هر چه باشد حالش را برای لحظاتی خوب می کند و از انجایی که اقتضای سن نوجوانی ” آسیب ناپذیر پنداشتن ” خود است این نوجوان هیچگاه گمان نمی کند که این کارها عاقبت ناخوشایندی برایش داشته باشد و وقتی موضوع را متوجه می شود که خیلی خیلی دیر شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.