پس از پایان کلاس ، دخترک با رنگ و رویی پریده و زرد به نزد من آمد ، و چقدر رنگ رخسار نشان میداد از سر درونش ، گفتم چه شد گفت خانم تمام شد دیروز پیام داد که می خواهم تنها باشم ، خانم خیلی نامرد بود همین که خواستم آدرس خانه بدهد و مرا از بابت هویتش مطمئن کند ، جا زد ، با خودم گفتم، دخترک این را ازاولین روزی که امدی برای مشورت با من ، پیش بینی می کردم اما به لحاظ حرفه ای نمی توانستم لقمه را آماده در اختیار ت قرار دهم باید چنان مسیری را برایت مهیا می کردم که خودت به این نتیجه می رسیدی .
دو هفته قبل دخترک به هسته مشاوره مراجعه می کند و ماجرای خود و پسری را برای من تعریف می کند ، پسر ک سه ماه پیش به صورت راندم شماره او را میگیرد و بعد از چند روز مخ زدن ، موفق می شود دخترک را به پای قرار بکشاند ، و از آن به بعد دخترک ما یک دل نه صد دل عاشق این پسر می شود و در این مدت سه ماه فقط وفقط روزی یکساعت با او از طریق پیامک ارتباط برقرار می کند ، و دیگر هیچ ! و حالا پسرک قصد عزیمت به سربازی را داشت و این دختر عاشق مان آمده بود نزد من تا راهکاری به او بیاموزم تا این دوری راه سردشان نکند ، از او پرسیدم تو از کجا می دانی تو تنها کسی هستی که به صورت راندم با او در ارتباط است تو که فقط یکبار او را دیده ای ، گفت نمی دانم ، گفتم تو از کجا می دانی که هر چه که از خودش می گوید صحت دارد ، گفت نمی دانم گفتم اگر کسی بهتر از او به خواستگاریت بیاید ازدواج می کنی ، گفت نه ه ه ه ، من عاشق اویم یا او یا هیچ کس ، گفتم پس مصممی که منتظرش بمانی ، گفت آری ، گفتم پس برو به او بگو خانواده ات می خواهند برای تحقیقات محلی بیایند آدرس را بگیر و تحقیق کن اگر خانواده ات او را تایید کردند آنوقت من به تو کمک می کنم که راحت تر این دوران دوری را تحمل کنی و دخترک خیلی خوشحال و مطمئن ، رفت !
حالا با این حال نزار روبروی من ایستاده ، گفتم خب الان مشکلت چیست ، گفت خانم می دانم که او مرد مناسب من نبود ولی من می ترسم ، گفتم از چه، گفت می ترسم هیچ وقت ، هیچ مردی دیگر نتوانم بیابم که با او ازدواج کنم !
خدای من دخترک مان چقدر ساده و کوته می اندیشد ، گفتم دخترم تو به این زیبایی ، وقار و سلامت و متانت ، چرا باید شوهر گیرت نیاید ، تازه تو 17 سالت هست ، کی گفته نمی توانی شوهر پیدا کنی ، این افکارت به خاطر این حالات روحیت است تو احساس یک عزادار را داری چند روزی که بگذرد خوب می شود سر پا می شوی انوقت تمام این افکار منفی از تو دور خواهند شد . این فقدان، جسم و روانت را به درد آورده است ، سعی کن کمی به معنایی که از این واقعه برایت به ارمغان می آورد بیاندیشی و راهکارهایی برای آرامش به او آموختم و دخترک مان کمی حالش رو براه شد و امیدوارتر از چند دقیقه قبل از من خداحافظی کرد.
و اینبار من بود که به حرفها و ترسهایی که این دخترک داشت فکر می کردم ، چه ساده می اندیشید که با سه ماه رابطه فقط اس ام اسی گمان می کرد او همان شهسوار ارزوهایش است و ساده تر اینکه گمان می کرد این مرد فقط به او می اندیشد !
چه راه طولانی را باید طی کنیم تا به این دخترکان بیاموزیم که برای ازدواج کردن مهارتها لازم است اولین آن مهارت ها، ارتباط برقرار کردن مناسب ، آن هم با فردی که تمام ویژگی های یک مرد سالم از هر نظر را دارا باشد ، انتخاب مهارت دومینی است که باید به آنان آموخت و سپس ازدواج ، و اینجا نیز باید یاد بگیرند که ازدواج آغاز خوشبختی نیست بلکه رودخانه ای است که شناکردن در آن و سلامت زیستن ، تلاشی مضاعف باید ، امتداد دادن زندگی مهارت دیگری است که باید به جد و جهد در کسب آن تلاش نمایند ، و اگر با تمام این تلاشها نتوانستند موفق شوند مهارت آخر یعنی انصراف و ترمز کشیدن است که باید به آنان آموخت ، چه اینکه انسان است و جایز الخطا بودنش ، اگر ره به بیراهه بردند بتوانند به شیوه ای مناسب با کمترین آسیبی مسیر زندگی شان را از هم جدا کنند .
راه طولانی در پیش داریم تا به این جوانان بیاموزیم و چه طرح زیبایی را شنیدم که قرار است برای ازدواج جوانان اجرا کنند ( اگر اجرا شود و درست هم اجرا شود ) و آن آموزش پیش از ازدواج برای جوانان است. امید آنکه شاهد در آغوش کشیدن خوشبختی این جوانان باشیم .