کودکی هایش را زیر دست – همسر بابا گذراند ، مادر تنی اش بعد از طلاق به سی زندگی خود رفته بود و چه زود خود نیز طعم تلخ طلاق را چشیده بود به دلیل داشتن همسری معتاد! درسن 23 سالگی به همراه پسری سه ساله به خانه پدری بازگشته بود که آنجا هم جایگاهی نداشت ، ناگزیر به خواسته یکی از بستگانش تن می دهد که مردی است مطلقه و کارمند و با وعده “برای تو برادری می کنم ! برای فرزندت پدری “او را به اقامت در منزل خود تشویق می کند ولی پس از مدت کوتاهی به او وعده ازدواج می دهد البته به شرط نبودن فرزند! و صد البته این امکان پذیر نمی شود و مرد تمتع اش رااز این زن می برد و فرزندش را همچنان به چشم طفیلی مورد تحقیر نفس قرار می دهد و هم او را ! اکنون این زن در منزل این مرد همه چیز هست و هیچ کس نیست به او به چشم یک خدمتکار می نگرند و به فرزندش به چشم طفیلی ، روزها خانواده هایی به درب منزل این مرد مراجعه می کنند به جهت تحقیق ازدواج خواستگار دخترشان ( مرد مورد نظر ) و این زن را خدمتکار منزل خطاب می کنند ( اقا فرموده اند شما کلفت این منزلید راست است آیا؟ ) و چه تحقیری را این زن و فرزندش به جان می خرند به جهت ارتزاق لقمه ای نان منت دار!
مدرسه ، کودک رابه هسته مشاوره ارجاع داده است با شکایاتی مبنی بر بی توجهی ، پرخاشگری و افت تحصیلی و اقدام به خودکشی ! و کودک 10 ساله چشم در چشم من روبریم نشسته است در چهره اش افسرده گی را می بینم که با تحریک پذیری و پرخاش نمود می یابد به زعم DSM ، صحبتهایی با این کودک و فرزند داشتم مادر نیز کم از پسر ندارد ، تمام ملاک های افسردگی را پر می کند ، زنی درمانده که خود را در اعماق دره ای تاریک می بیند که نه راه پس دارد نه پیش ، تمام پلهای پشت سرش نیز خراب شده هیچ امیدی به آینده برایش نمانده نه جایی دارد که بعد از کندن از خانه ی آن مرد در آن ماوا گزیند نه خانواده ای که او را در آغوش گرم خودش گیرد ، هیچ نهاد دولتی دستگیر این زن درمانده نیست تمام راهها را یکی یکی سنجیده و طی کرده ، نه پولی دارد از این زندگی فلاکت بار بگریزد وبرای خود مامنی بسازد نه سرمایه ای که کاری دست و پا کند برای خودش ، نه حتی هیچ مرجعی که بتواند یاریگرش باشد ، هیچ هزینه ای هم بابت درمان روانپزشکی و روانشناختی خود و فرزندش نمی تواند بپردازد ، اینجاست که دانشم را به در کوزه ای می گذارم و آبش رامی خورم !
” دستمان کوتاه خرما بر نخیل “
چه می توانستم برای این زن و فرزند انجام دهم جز ارائه چند تکنیک آرامش بخش و سازگارانه با شرایط بحرانی و تخلیه هیجانی و … ، و وعده دیدار های رایگان هر وقت که لازم باشد با من ، اما این زن با حضور مجدد در آن خانه همچنان سلامت روان خود و فرزندش را به خطر خواهد انداخت تا شاید لقمه ای نان گیرش بیاید و شکمش حداقل سیر شود ( و چه بهایی سنگینی می پردازد برای این تکه نان !) بهرحال موارد اینچنینی کم نیستند که درمانشان همکاری تیم روانپزشک و روانشناس و مددکار اجتماعی را می طلبد اما چه قدر کمرنگ است جایگاهش در این وانفسای روان بازی کشورمان، امید آن دارم بالادستان مان همانطور که به سلامت جسم ملت بها می دهند کمی فقط کمی برای رفاه وسلامت روان انسانها نیز اهمیتی هر چند کم قایل شوند و با اختصاص تسهیلات بیمه ای برای این افراد بتوانند اندکی به بهبود وضعیت روانشناختی مردمان این دیار یاری رسانند.
دل گویه های دکتر قلی پور – آبان1392