خدا میگوید

 هیچکس دیگر نمیتواند بند اسارات از پایت بگسلد

تو خود صیاد خودی، چگونه میتوانم آزادت کنم ؟

   تو خود بند بگسل و رها شو !

تو عاشقی بر زنجیرهایت و آزادی از من میطلبی ؟

چه خواهش عبثی !

تو خود عامل بدبختیها و رنجهای خودی

   و از من آزادی را میطلبی ؟

و تو همچنان همان بذرها میافشانی،

  به همان راه میروی

 

همان آدم گذشتهای،

 

وهمان گیاهان را باغبانی                    

که میتواند تو را نجات دهد ؟ …

  چرا کسی باید تو را ناجی باشد ؟ …

   آزادی تو مسئولیت من نیست

من در آنچه که هستی، نقشی ندارم

 

تنها تو !

   تنها توئی که خود را

  به این روز انداختهای …

 

“شری راجنیش”

 

یک دیدگاه درباره;خدا میگوید”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.