چقدربی تاب است دلم
بویت را میدهد اتاق و من
برای مبادای بهانه جویی دلم
سر بر بالین خیال میگذارم
اما چشمانم گول نمیخورد چارطاق باز مانده
گویی ترا جستجو میکند
قلبم به سان کوبه ی طبلی مینوازد و من
.
.
.
دلتنگت هستم
باشد که دل بیقرارم پندت پذیرد
او را به وعده ی روزهایی نیکو به تسلا وا میدارم
بیچاره ذوق مرگ شده
بس که تنگ خلقی روزگار را شاهد بوده
نوشته ای به وقت دلتنگی – قلی پور