خاستگاه و پیش زمینۀ دینی بخشش و گذشت
مفهوم بخشش پیوند نیرومندی با ایدئولوژی دینی دارد و در بسیاری از مذاهب عقیدهای هستهای بشمار میرود (اکسلاین و دیگران، 2003). در بیشتر ادوار تاریخ، ادیان عمدهی جهان بخشش دیگران را نه فقط بر اساس منافع هیجانی و معنوی آن، بلکه بخاطر دگرگونی که بخشش میتواند در زندگی بشر فراهم آورد تشویق و ترویج شده است. اسلام، مسیحیت، یهودیت و هندوئیسم همه دستورالعمل آشکاری راجع به مفهوم بخشش ارائه دادهاند، هرچند که بودائیسم به مفهوم بخشش بصورت شکیبایی و مهربانی پرادخته است (رای و دیگران، 2000). تمام این پنج دین عمده دارای این جهان بینی هستند که دربردارندهی بخشش است، و از اینرو، رابطهی مستقیمی با کاربستهای مدرن امروزی آن دارند. برای درک شالودههای بخشش، افراد میبایست اصول و مکتب ادیان متعدد رجوع کنند. همانگونه که رای و دیگران بیان نمودهاند، ” دیدگاههای دینی به بخشش میتوانند چراغ راهنمایی برای درک اثراتی که دین بر فرایندهای روان شناختی درگیر در بخشش داشتهاست باشد“ (ص 17). در سطرهای بعدی این پنج دین عمده جهان در قالب آموزههایی که راجع به بخشش دارند مورد تحلیل قرار میگیرند.
اسلام. مفهوم بخشش در قرآن در قالب 3 اصطلاح بیان شده است: 1) عفو، 2) صفح، و 3) غفر یا مغفره. عفو به معنای چشم پوشی یا پذیرفتن عذر فرد در انجام خطا، اهانت، یا بی ادبی، فسخ مجازات، و بخشش عمومی است. در قرآن سی و پنج بار از واژهی عفو سخن به میان آمده است که به نمونههایی از آنها اشاره میکنیم:
« وَجَزَاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِّثْلُهَاۖفَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّـهِۚ إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ»: و جزای بدی، مانند آن، بدی است، پس هرکس که درگذرد و نیکوکاری پیشه کند پاداش او بر [عهده] خداست، یه راستی او ستمکاران را دوست نمیدارد (شوری، 40).
« … عَلِمَ اللَّـهُ أَنَّکُمْ کُنتُمْ تَخْتَانُونَ أَنفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَعَفَا عَنکُمْ …» : خدا میدانست که شما یا خودتان ناراستی میکردید، پس توبهی شما را پذیرفت و از شما در گذشت (بقره، 187).
« … عَفَا اللَّـهُ عَمَّا سَلَفَۚوَمَنْ عَادَ فَیَنتَقِمُ اللَّـهُ مِنْهُۗ وَاللَّـهُ عَزِیزٌ ذُو انتِقَامٍ»: خداوند از آنچه در گذشته واقع شده در گذشته است و هرکس تکرار کند خداوند از او انتقام میگیرد و خداوند توانا و صاحب انتقام است (مائده، 95).
صفح به معنای در گذشتن از یک گناه یا خطاکاری، چشم پوشی و … است. در زیر به نمونههایی از کاریرد این واژه را بیان مینماییم:
« وَدَّ کَثِیرٌ مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُم مِّن بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّۖفَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّىٰ یَأْتِیَ اللَّـهُ بِأَمْرِهِۗ إِنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»: بسیاری از اهل کتاب، از روی حسد -که در وجود آنها ریشه دوانده- آرزو میکردند شما را بعد از اسلام و ایمان، به حال کفر باز گردانند؛ با اینکه حق برای آنها کاملا روشن شده است. شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید؛ تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را بفرستد؛ خداوند بر هر چیزی تواناست (بقره، 109)
« وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّۗوَإِنَّ السَّاعَهَ لَآتِیَهٌۖ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ»: ما آسمانها و زمین و آنچه را میان آن دو است، جز بحق نیافریدیم؛ و ساعت موعود [= قیامت] قطعاً فرا خواهد رسید (و جزای هر کس به او میرسد)! پس، از آنها به طرز شایستهای صرفنظر کن (و آنها را بر نادانیهایشان ملامت ننما!) (حجر، 86)
« فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلَامٌۚ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» : پس روی از آنها بگردان و بگو به سلامت (تا بروند در ضلالت) که به زودی (بر کیفر کفر و عصیانشان) آگاه میشوند (زخرف، 89).
غفر یا مغفره به معنای پوشاندن، گذشت کردن و آمرزیدن است. در زیر به مثالهایی از کاربرد واژهی غفر در قرآن اشاره میشود:
« قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَهٌ خَیْرٌ مِّن صَدَقَهٍ یَتْبَعُهَا أَذًىۗ وَاللَّـهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ»: (فقیر سائل را به) زبان خوش و طلب آمرزش (رد کردن) بهتر است از صدقهای که پی آن آزار کنند، و خداوند بینیاز و بردبار است (بقره، 264).
«قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّـهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّـهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْۗ وَاللَّـهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»: بگو (ای پیغمبر): اگر خدا را دوست میدارید مرا پیروی کنید تا خدا شما را دوست دارد و گناه شما را ببخشد، و خدا آمرزنده و مهربان است (آل عمران، 31)
بودائیسم. اساس بودائیسم عمل به فضایلی است که نوعی ” کد اخلاقی“ در نظر گرفته میشود (تاگور، 1863، ص 185، به نقل از رای، 2000). این فضایل شامل انجام کارهای خیرخواهانه، منضبط بودن، خیرات دادن به تهی دستان، مراقبت از خانواده، قناعت و سپاس گزاری، تعادل در خلق و بخشش دیگران است. هرچند بودائیسم، اصطلاح و عبارت بخشش را مستقیماً در آموزههای خود بکار نمیبرد، با این حال شکیبایی (ksamaو sama venava) و دلسوزی (anukampaو dayava) آرمانهای محوری هستند که دلسوزی انگارهی طلایهدار در تمام مناسک بودایی است (رای و دیگران، 2000). شکیبایی در اندیشهی بودایی دربردارندهی ” هم تحمل عمل مخالف و هم دست کشیدن از خشم یا انزجار نسبت به یک فرد است“ (رای و دیگران، 2000، ص 22). این تأکید بر دلسوزی افراد را نه تنها به دوری از مجازات فرد خطاکار، بلکه در عوض همدلی نمودن با وی و قدم برداشتن برای فرونشاندن رنجی که فرد خاطی درحال تجربه کردن است فرا میخواند.
اندیشهی بودایی همچنین تأکید زیادی بر اموری دارد که بطور از پیش حساب شده از خشم و انزجار دوری میکند. خشم، بهمراه شهوت و سفاهت یکی از گناهان اصلی بودائیسم محسوب میشود (وایمن، 1957). خشم و نفرت با عینیت و خرد در تضاد است و سرانجام به آنهایی که دارای احساسات خشمناک هستند بیشتر از کسانی که دریافت کنندهی خشم از سوی دیگران هستند آسیب وارد میسازد.
بخشش نتیجهی این آگاهی است که تمام اجسام در تماس با یکدیگرند. بهمین خاطر، افرادی که بودائی هستند درکی از واژهی ” دشمن“ ندارند، در عوض قربانی و فرد آسیب رسان موجودیتی واحد دارند. ” هر فرد به سان سلولی در جسم خودمان است. از این رو عداوت مثل این است که ما دست چپمان را با دست راست خود بزنیم. کل بدن آزرده میشود“ (هیگینز، 2001، ص 10). بخشش برخاسته از آرامش، تفکر، و مراقبه است که همگی مؤلفههای بنیادی مذهب بودائیسم هستند.
هندوئیسم. در هندوئیسم همانند بودائیسم، دلسوزی (karuna)در کنار لطف و رحمت (kripa، prasada، یا daya) نقشی کلیدی در بخشش ایفا میکند. در واقع این اعتقاد وجود دارد فرد میبایست بخاطر دنبال کردن مسیر dharma(یعنی مسیر نیکوکاری) بخشش، دلسوزی، و شکیبایی را پیشه کند. Karmaدر هندوئیسم آرمانی محوری است، و بدین ترتیب این اعتقاد وجود دارد که پیامدهای اعمال کنونی در تناسخهای بعدی تجربه خواهند شد. در ارتباط با فقدان بخشش، میتوان گفت که چسبیدن به احساسات مخربی از قبیل خشم و انزجار در زندگی بعدی فرد همراه او خواهد بود (رای و دیگران، 2000).
نظر به اینکه هندوئیسم یک مذهب متفاوت است، مفهوم بخشش همیشه مرکزیت ندارد. هر چند از طریق مفهوم prayascitta (جبران نمودن خطاکاری)، طلب کردن بخشش اغلب مؤلفهای نیرومند در مناسک هندو است. برای مثال در رزم نامهی مهابهاراتا، در داستانی دینی که بخشش را مفهوم سازی میکند، بخشش به کسانی که با بیاحترامی و تجاوز شاد میشوند و از کار خود پشیمان نمیشوند نه اعطا میشود و نه انتظار میرود. این داستان متضمن اهمیت مفهوم هندویسم ahimsa(به معنای آسیب وارد نکردن) است. در هندوئیسم بمنظور دنبال کردن مسیر نیکوکاری، فرد میبایست نه تنها گذشت پیشه کند، بلکه میبایست هنگامی که موجب رنجش میشود احساس پشیمانی کند.
یهودیت. هم بخشش (mehillah) و هم آشتی (selihah) را به رسمیت میشناسد؛ با این حال این سازهها قابل تفکیک هستند. یعنی گذشت نمودن دلالت بر آشتی ندارد و برعکس (رای، 2000). در یهودیت اعتقاد بر این است که خداوند بخشنده است، و از اینرو پیروان آن نیز میبایست گذشت پیشه کنند. بخشش قانون خداوند است. طبق تورات ” شما نباید از همسایه خود انتقام یا کینه به دل بگیرید. به همسایهی خود مانند خودتان عشق بورزید“ (کتاب لاویان، 19:18، به نقل از رای و دیگران، 2000). بخشش اتفاق نمیافتد مگر اینکه فرد متجاوز فرایند بازگشتن (teshuvah) را به انجام رساند. این امر از این اعتقاد استنباط میشود که بخشش الهی از طریق توبهی افراد و اصلاح رفتار صورت میگیرد (انرایت و گاسین، 1992).
بنا بر قانون بخشش، گامها و مراحل متعددی در teshuvah وجود دارد. این گام ها شامل اذعان کردن به خطا، اعتراف در ملاء عام، اظهار پشیمانی در ملاء عام، اعلام عمومی مبنی بر گناه نکردن مجدد، جبران کردن برای فرد قربانی، درخواست خالصانهی بخشش از قربانی، دوری کردن از موقعیتهایی که منجر به آسیب شدهاند، و عمل به شیوهای متفاوت در موقعیتهای مشابه. اگر قربانی تصمیم بگیرد بدون teshuvah گذشت پیشه کند، این امر عملی مبتنی بر نیکوکاری در نظر گرفته میشود، اما این شکل ” آزاد“ بخشش بد فهمانده شده است وقتی که اعتقاد بر این است که فرد خاطی میبایست به نوعی آسیب را تجربه کند، در غیر این صورت به احتمال زیاد تکرار میشود (رای و دیگران، 2000).
مسیحیت: در مسیحیت، فرد میبایست همانگونه که بخشش الهی را از سوی خداوند تجربه کرده است، دیگران را مورد بخشش قرار دهد (انرایت و گاسین، 1992). این گفته در متون انجیل بطور متعدد قابل ارجاع است، از جمله اینکه ” پبتر میپرسد که آیا باید فرد برادرش را هفت بار ببخشد و عیسی (ع) پاسخ میدهد، خیر، هفتاد و هفت بار (متی، 21-22: 18، به نقل از رای و دیگران، 2000).
بخشیدن یا آزاد کردن (aphiemi) دربردارندهی عشق نامشروط (Agape)، رحمت (eleao)، و دلسوزی (splanchnizomai)است (رای و دیگران، 2000)، و به حس صلح و آرامش منجر میشود (انرایت و گاسین، 1992). مانند اسلام و بودائیسم، مسیحیت بخشش را صرف نظر از اینکه فرد رنجاننده اظهار ندامت کند یا خیر توصیه و تشویق میکند. اهمیت بخشش بدون پیش شرط بخاطر نقش مسیح، همانند حضرت محمد (ص) در اسلام و بخاطر ویژگیهای او مطرح است و نمایانگر تغییر و تحولی محتمل و ممکن است (رای و دیگران، 2000).
بنظر میرسد که بشر تمایل درونی به مقابله به مثل کردن رفتارهای بین فردی منفی از طریق رفتارهای به مراتب منفیتر دارد. زمانی که از سوی یک دوست مورد بیاحترامی قرار میگیریم، فرد محبوبمان ما را او را ترک میکند، با مورد حملهی دشمن قرار میگیریم، اکثر افراد برانگیخته میشوند تا از فرد متجاوز دوری کنیم یا از او انتقام بگیریم. هرچند این انگیزههای پس از تجاوزمیتوانند ویرانگر باشند، انتقام معمولاً نیرومندتر و تقریباً همیشه فریبندهتر است. همچنین انتقام چنان انگیزهای اساسی میباشد که ریس و هاورکمپ (1998) ادعا کردهاند که این انگیزه یکی از پانزده انگیزهی نیرومند بشری است (نیوبرگ،دی آکویلی، نیوبرگ و دی ماریچی، 2000).
تمایل بشر برای مقابله به مثل یا انتقام جویی پس از مورد اهانت قرار گرفتن یا قربانی شدن، عمیقاً در سطوح زیست شناختی، روانشناختی، و فرهنگی طبیعت بشر عجین شده است. دیرینه شناسان با سندیت گزارش میدهند که گونههایی از پستانداران دنیای قدیم (از جمله شامپانزه و بوزینه) بعد از قربانی شدن از سوی دیگر حیوانات حتی پس از گذشت قابل ملاحظهای از زمان، پاسخهای تلافیجویانهی خود را با یکدیگر هماهنگ میکنند (اورلی، کوزولینو، و کوردیشی، 1992؛ دی وال، 1996؛ سیلک، 1992).
انسانها تمایل دارند تا به صدمات و تجاوزات وارد شده از سوی دیگران، با وارئ آوردن آسیب و تجاوز مضاعف به آنها پاسخ دهد. قربانیان گرایش دارند تا تجاوزات را دردناکتر و زیانبارتر از آنچه فرد خطاکار انجام داده است ببینند. از این گذشته، وقتی یک قربانی انتقام میگیرد، خطاکار اصلی اغبل انتقام را بزرگتر از رنجش اصلی ادراک میکنند و ممکن است مجدداً مقابله به مثل نماید و از این رو چرخهی شریر کینه را تکرار مینماید (بائومایستر، اکسلاین، و سومر، 1998).
افراد راهحلهای بالقوه متنوعی را برای مقابله با اثرات تباه کنندهی تجاوزات بین فردی چاره اندیشی میکنند (فرای، ژورکویست، 1997). مکانیزمی که میتوانند ماهیت حلقوی اجتناب ئ انتقام را مختل سازد بخشش است، رویکردی که بموجب آن افراد واکنش منفی طبیعیشان به فرد متجاوز را فرو مینشانند، و بطور فزایندهای برانگیخته میشوند تا درعوض به شیوههای مثبت واکنش نشان دهند. اکثر مذاهب جهان در مورد بخشش هزاران سال پیش سخن بمیان آوردهاند (مک کولا و ورثینگتون، 1999؛ ری و دیگران، 2000). در واقع این قضیه که افراد از سوی خدادوند مورد بخشش قرار گرفتهاند و در نتیجه میبایست متجاوزان خود را ببخشند در میان ادیان الهی مشترک است (مک کالو ورثینگتون، 1999).
مدل های بخشش
پژوهشگرانی که به مطالعهی بخشش پرداختهاند برداشتهای نظری متفاوتی از این سازه را در مدلهای خود از بخشش مورد استفتده قرار دادهاند. اکثریت آنها اتفاق نظر دارند که بخشش پیچیده است (انرایت و فیتزگیبونز، 2000)، شامل جنبههای شناختی (فلانیگان، 1992؛ تامسون، اسنایدر و دیگران، 2002)، عاطفی (مالکولم و گرینبرگ، 2000)، رفتاری (گوردون و دیگران، 2000)، انگیزشی (مک کالو و دیگران، 1997)، تصمیمی (دی بلاسیو، 1998)، و بین فردی است (بائومایستر). از طرفی پژوهشگران توافقی بر روی اینکه کدامیک از این جنبهها از اهمیت بیشتری برخوردار هستند ندارند (ورثینگتون، 2003).
مدلهای بین فردی
بائومایستر
بائومایستر، اکسلاین و سومر (1998)، برای بخشش دو مؤلفه شناسایی نمودند: مؤلفهی درون فردی و دیگری مؤلفهی بین فردی. مؤلفهی درون فردی میتواند بخشش درونی یا کاستی آن را منعکس سازد. مؤلفهی بین فردی شامل ابراز بخشش به فرد خاطی است. قربانی میتواند بخشش را ابراز یا از ارائهی آن امتناع ورزد. این امر به چهار حالت ممکن منجر میشود:
در حالت اول- نه بخشش درونی و نه بخشش بیرونی- شخص بی گذشت است و به فرد خاطی در خصوص بخشیده شدن حرفی زده نمیشود. با این حال چنانچه شخص احساس کند که فرد خاطی را بخشیده است اما این مطلب را به فرد خاطی نگوید بخشش خاموش خوانده میشود. بخشش خاموش میتواند برای فرد قربانی منافعی داشته باشد، میتواند احساس آرامش کند، اما میتواند فرد رنجدیده را در برابر فرد خاطی در موضع قدرت قرار دهد و شاید موجب گرفتن امتیاز شود. اگر فرد قربانی احساس بخشش نکند، اما به فرد خاطی بگوید که او را بخشیده است، بخشش پوچ اتفاق میافتد. بخشش پوچ زمانی اتفاق میافتد که قربانیان احساس کنند که هنجارهای اجتماعی بخشش را میطلبد. این امر میتواند برای فرد قربانی گران تمام شود. چون فرد خاطی در ظاهر بخشیده شده است، ولی احساسات منفی پابرجا میمانند. از این رو قربانی بخاطر تبعیت از هنجارهای اجتماعی و رهایی از فشار اجتماعی تبعیت از این هنجارها، منافع کمی عایدش میشود. در بخشش کامل، بخشش درونی به فرد خطاکار اظهار و ابراز میشود. هم فرد قربانی و هم فرد خطاکار سود خواهند برد.
مدل مبتنی بر مصالحه ساپولسکی و وال
ساپولسکی (ساپولسکی و شیر، 2004) و وال (دی وال و پوکورنی، 2005)، برای درک مصالحه قویاً از نظریهی تکاملی اقتباس و بر ان تکیه نمودهاند. در دستههای حیوانات که در مجاورت یکدیگر و بصورت اجتماعی زندگی میکنند تشریفاتی برای حل اختلافات و ناسازگاریها لازم است. فرض شده است که تشریفات مصالحه، انگیختگی را کاهش و روابط نزدیکتر را ترمیم مینماید. میتوان دید که چگونه ای امر میتواند امتیاز انتخاب را بدنبال داشته باشد. حیوانات میتوانند با انگیختگی هیجانی پایینتر در دستههای خود راحت تر از یکدیگر دفاع کنند و برای نیل به تکالیف حیاتی مشارکت و نیز جفتیابی نمایند. انگیختگی کمتر که بدنبال مصالحه پدید میآید میتواند پیش درآمدی برای بخشش باشد که حدش زده میشود بعدها در انسانها بوجود آمده است.
مدل دو سیستمی مک کالو
مک کالو (2001)، استدلال مبتنی ب نظریهی تکاملی را به یک مدل دو سیستمی مخالف (حریف)- فرایند گسترش و بسط داده است. مدل دلبستگی- همدلی با یک مدل نشخوار ذهنی برای تسلط بر فرایندهای اجتماعی با یکدیگر در رقابت هستند. گاهی بخشش و گاهی نشخوار ذهنی، عدالت، یا انتقام مسلط است. هرجند مدل دو سیستمی مک کالو بیشتر یک مدل درون فردی است تا بین فردی، این مدل اقتباسی از نظریهی تکاملی است و در اینجا گسترش نظریهی مصالحه در نظر گرفته شده است (ورثینگتون، 2006).
چهار جایگاه بخشش هارگریو
هارگریو و سلز (1997)، نظریهی بین فردی از بخشش را فرض میکند که عمدتاً بر اساس نظریهی خانواده درمانی بوسزورمنی- ناجی (بوسزورمنی- ناجی و اسپارک، 1973) میباشد. هارگریو و سلز تبرئه و سزاوار بودن گذشت رابه بعنوان نیروهای برانگیزانندهی بخشش شناسایی نمودند. آنها چهار جایگاه را برای بخشش تعیین نمودند. هر جایگاه میتواند نقطهی شروعی برای بخشش باشد و ترتیب و فرایند زنجیرهای میان آنها وجود ندارد (هارگریو، 2001). بینش (جایگاه 1) شامل بازشناسی پویاییهای تجاوز است. درک و فهم (جایگاه 2)، بر این مبتنی است که چرا تجاوز رخ داده است. هارگریو دو جایگاه اول را بر روی هم تبرئه می نامد. در درون بافت نظریهی سیستمهای خانواده، سیستم مسئول مشکلات است. از اینرو وقتی فرد بینش و درک و فهم کسب مینماید ممکن است اظهار نماید که هیچ فردی مقصر شیوهای که سیستم واکنش میدهد نیست. از این رو فرد تبرئهمیشود. در جایگاه سوم و چهارم که اجازهی جبران و بخشش آشکار نام دارد، هارگریو و سلز جنبههای بین فردی بخشش را توصیف میکنند. در جایگاه اجازهی جبران، فرد دلخور پاسخهای فرد رنجاننده را مراعات و ملاحظه میکنند، و در بخشش آشکار ابراز بخشش از سوی قربانی به فرد رنجاننده ارائه میشود.
مدل نظریهی وابستگی متقابل بخشش راسبالت
راسبالت و همکاران او (راسبالت، هانون، استوکر، و فینکل، 2005) طرفدار دیدگاه بین فردی بخشش هستند. آنها بخشش را دربردارندهی پاسخ Gutبه خطاکاری توصیف میکنند که بوسیلهی انگیزهی انتقام و هیجان خشم مشخص میشود. اکثر مردم ظرف چند دقیقه واکنش gut خود را مهار میکنند. از آن پس افراد شناخت، هیجان، و انگیزشی را تجربه میکنند که آنها را بسمت رفتارهای حافظ ارتباط یا ضد ارتباط سوق میدهد. سومین جنبهی بخشش شامل عمل کردن بصورت فعال با منفعل برای تأثیر گذاشتن بر رابطه بصورت مثبت و منفی است. این اعمال آوا (فعال/ مثبت)، وفاداری (منفعل/ مثبت)، خروج (فعال/ منفی) و بیتوجهی (منفعل/ مثبت) نامیده میشوند.
بیشتر نظریه پردازان، جنبههای تعامل پیرامون تجاوزات را از جنبههای درون فردی بخشش جدا میسازند. مدلهای زیر، الگوهای درون فردی مهم بخشش هستند.
مدل شرطی سازی کلاسیک
ورثینگتون (ب1998)، یک مدل شرطی سازی هیجانی از بخشش را پیشنهاد کرد. او یک تجاوز یا خطاکاری را به محرکی که درد (و نیز ترس و خشم) را فرا میخواند پیوند میدهد. تجاوز و جنبههای موقعیت پیرامون محرک میتوانند بطور کلاسیک با خشم یا ترش شرطی سازی شود. وی پاسخهای معمول به شرطی سازی کلاسیک واکنشهای هیجانی را بررسی نمود. در آزمایش او، حیوان میتوانست بیحرکت بماند، کنارهگیری نماید، و زمانی که اجتناب ممکن نیست بجنگد. پس آن پاسخها ممکن است با خشم یا پاسخهای ترس آلود به یک تجاوز همآیند شوند.
ورثینگتون با از مرتبط ساختن مفهوم تمییز به بخشش این مدل را فراتر برد. تمییز ممکن است به بازیابی خودبخودی پاسخ ترس آلود یا خشم آلود، حتی بعد ” بخشیدن“ منجر شود، چنانچه حیوان 1) دوباره در یک موقعیت مشابه قرار بگیرد 2) در معرض جفت شدن دیگری از محرکهای شرطی شده قرار بگیرد (مثلاً اگر حیوان مجدداً آزرده شود) 3) آسیب اصلی را بخاطر بیاورد 4) بطور مشابه بوسیلهی موقعیت دیگری آسیب ببیند.
مدل مبتنی بر تصمیم گیری دی بلاسیو
دی بلاسیو(1998)ف با پرداختن به نقطه ضعف مدل شرطی سازی بخشودگی و نابخشودگی، بر تصمیم گیری ارادی تأکید میکند. دی بلاسیو براساس تجارب بالینی خود به ایجاا مدل تصمیم گیری بخشش پرداخت. از نظر او ” بخشش مبتنی بر تصمیم گیری بصورت آزادسازی انزجار، تلخکامی، و کینه جویی تعریف میشود. با این حال بخشش همیشه پایان درد و رنجش هیجانی نیست. بخشش در اینجا عملی ارادی، انتخابی بین آزادسازی یا نگاهداری [احساسات منفی] است. افراد قادرند تا افکار خشم آلود و تلخکامی را از احساسات رنجش خود جدا سازند“ (ص 76).
دی بلاسیو (1998) بر اساس نظریه پردازان خانواده از قبیل ایوان بوسزورمنی- ناجی (ایوان بوسزورمنی- ناجی، و اسپارک، 1973)، موری بوئن (1985)، جیمز فرام (1982)، و مادانس (1990) نظریهی خود را بوجود آورد.
مدل شناختی گوردون و باوکوم و تامپسون و اسنایدر
بعضی از نظریه پردازان بخشش مانند گوردون و باوکوم، و اسنایدر (2000) مدلی شناختی از بخشش را ارائه دادند. آنها در نظریهی شناختی خود معتقد به این میباشند که بخشش زمانی ضروری میشود که ساختارهای شناختی فرد از سوی دیگران مورد تجاوز یا آسیب قرار گیرد. این ساختارهای شناختی ممکن است شامل فرضها، باورها، معیارها، و ادراکات باشند. از این رو گوردون و بیکوم (2005) مداخلات شناخت درمانی استاندارد و درمان روان پویایی را برای کمک به افراد در جهت تغییر شناخت آنها بکار میگیرند.
تامپسون، اسنایدر، هافمن، و راسنیوسن و دیگران (2005) مدلی از بخشش را ارائه دادند. آنها بخشش را به این صورت تعریف نمودند: ” چارچوب بخشی به یک تجاوز ادراک شده، بگونهای که واکنشهای فرد نسبت به خطاکار، خطاکار، و عواقب تجاوز از حالت منفی در جهت خنثی یا مثبت تغییر شکل یابد. منبع تجاوز، یعنی هدف بخشش ممکن است خود فرد، شخصی یا شخاص دیگر، و یا موقعیت باشد که فرد آن را فراتر از کنترل خویش تلقی کرده است (مانند بیماری، سرنوشت، یا بلای طبیعی)“ (ص8). تامپسون و دیگران بر مداخلات شناختی مانند تورسن (2001)، که فرایند چارچوب بخشی را بصورت ساختن یک روایت جدید در مورد خطاکار، و بخشنده مورد بحث قرار داد تکیه میکنند. آنها از مالکولم و گرینبرگ (2000) نقل میکنند که فرد بخشنده را بصورت کسی که قادر است ” فرد رنجاننده را به شیوهای پیچیدهتر ببیند“ توصیف میکند (ص 180). چون تامپسون و دیگران دیدگاههای شناختی را در رویکرئ خود اتخاذ کردند، موقعیت را به عنوان منبعی بالقوه برای تجاوز و هدف بخشش شامل نمودند. بسیاری از افراد نمیتوانند موافق باشند که موقعیتها منبعی برای رنجش باشند. زیرا به لحاظ اخلافی هیچ خطایی متوجه موقعیتها نمیتوان متصور شد (انرایت وزل، 1989). بهرحال در دیدگاه شناختی تامپسون، اسنایدر، و همکاران آنها فرد میتواند علیت را به موقعیتها انتساب نماید. این دیدگاه فرد است که مهم تلقی میشود.
مدلهای فرایندی
مدل فرایندی شناختی، عاطفی، و رفتاری انرایت
انرایت (1994) سالها در مرود روانشناسی بخشش تحقیق و پژوهش نموده است. فعالیت اولیهی او مطالعه در مورد چگونگی رشد استدلال کودکان و بزرگسالان در مورد موقعیتهای بخشش بود (انرایت و گروه مطالعاتی رشد انسان، 1994). وی مراحل رشد استدلال در مورد بخشش را با مراحل رشد استدلال در مورد عدالت کلبرگ (1984) همسو میداند. ریشههای شناختی در نظریهی انرایت نفوذ کرده است. وی عنوان نموده است که مدل فرایندی او کاملتر از یک مداخله برای ارتقای بخشش است. او جنبههای عاطفی، شناختی، و رفتاری را آشکارا در درک خود از بخشش ترکیب نموده است (انرایت و فیتزگیبونز، 2000). وی معتقد است که اگر شخص قصد بخشش دارد تمام جنبههای شناختی، عاطفی، و رفتاری لازم است تا تغییر نماید. انرایت و فیتزگیبونز بهترین بازبینی مدل فرایندی بخشش را تاکنون ارائه دادهاند. (توضیح بیشتر نیاز است).
مدل تغییر بخشش در گذر زمان مک کالو، فینچام، و تسانگ (2003)
مک کالو، فینچام . تسانگ (2003)، توصیفی نظری از فرایند نحوهای که بخشش ممکن است در طول زمان تغییر کند ارائه دادند. آنها سه مفهوم مرتبط به هم را توصیف نمودند. اگر دو فرد را تصور کنیم که از حادثهی واحدی رنجیدهاند، میتوان تفاوتهایی را در مفاهیم مرتبط به بخشش را بسته به اینکه افراد چگونه به یک حادثهی عینی واحد پاسخ میدهند مشاهده نمود. اگر ما انگیزههای منفی اجتناب و انتقام و نیز انگیزهی نیک خواهی را بلافاصله پس از حادثه اندازه بگیریم، جای تعجب نیست اگر دریابیم افراد از سطوح متفاوتی از انگیزههای منفی برخوردارند. آنها این تفاوت را بصورت شکیبایی توصیف میکنند فرض آنها این است که اختلاف در واکنشهای متفاوت آغازین بخاطر قدرت شکیبایی افراد در واکنش دادن بر اساس انگیزههای منفی است.
با گذشت زمان، افراد انگیزههایشان به سمت شخصی که مرتکب تجاوز شده است را تغییر میدهند. مقدار کاهش در طول زمان که بوسیلهی بهترین خط مستقیم که تمام نقاط اندازهگیری را بهم متصل میکند روند بخشش نامیده میشود.شیب تند این خط نمایانگر روند بهشش بالاست. شیب سطحی نمایانگر روند بخشش پایین است. بنابراین اگر دو فرد مقدار شکیبایی یکسانی در آغاز داشته باشند، اما بعد از سه هفته شخص الف انگیزهی عدم گذشت پایینتر و انگیزهی مثبت بالاتری در مقایسه با شخص ب داشته باشد، پس شخص الف روند بخشش بالاتری دارد.
حوادث مثبت یا منفی، مزاج، یا تفاوت در قضاوت (و همینطور خطای اندازهگیری) باعث ایجاد انحراف میشود. مک کالو و دیگران (2003) این انحراف از کاهش خط مستقیم روند بخشش را بخشش موقتی مینامند.
مدلهای هیجان مدار
مالکولم و گرینبرگ
مالکولم و گرینبرگ (2000)مدلی از بخشش را ارائه دادند که از درمان هیجام مدار اقتباس شده است. آنها پنج مؤلفه را که برای بخشش لازم است شناسایی نمودند که عبارتند از: 1) پذیرفتن و آگاهی از هیجانات نیرومند مانند خشم و اندوه 2) آزادسازی نیازهای بین فردی برآورده نشده قبلی 3) تغییر در دیدگاه فرد بخشنده نسبت به فرد خاطی 4) ایجاد همدلی برای فرد خطاکار 5) ساخت روایتی جدید برای خود و دیگران.
حوادث مرتبط با هیجان به عنوان نیروی محرکهای برای تغییر شناختی بعدی در نظر گرفته میشود. مالکولم و گرینبرگ قویاً از کار قبلی گرینبرگ (گرینبرگ، رایس، و الیوت، 1993) بر روی امور ناتمام بهره گرفتهاند. گرینبرگ پبش از این دریافته بود که امور ناتمام میتوانند از طریق آنچه که او خود تصدیقی، خودبیانی، و مسؤولیت پذیری حل شوند. امور ناتمام ممکن است همچنین بوسیبهی کسب دیدگاهی تازه نسبت به فرد دیگر حل شوند. بخشیدن شخص دیگر مصداقی از ایجاد نگاهی نو نسبت به شخص دیگر است.
بهرحال اینطور در نطر گرفته میشود که، ایجاد دگرگونی نه فقط از طریق بینش شناختی، بلکه با بینش هیجانی نیز صورت گرفته میشود. در روان درمانی با سرزنش و گلایه از طریق تکنیک صندلی داغ برخورد میشود. این کار مکالمات تخیلی را با فرد خاطی بوجود میآورد و به ابراز خشم، ترش، اندوه، و یا احساسات زخم خورده منجر میشود. رسیدن به آگاهی و پذیرش این احساسات و هیجانات باعث میشود که شخص نیازهایش را از فرد رنجاننده ابراز نماید. این پذیرش در صندلی داغ باعث میشود تا دید فرد نسبت به فرد خطاکار مهربانانهتر شود. همدلی برای فرد خاطی ایجاد میشود. سرانجام از طریق بخشش میتوان به یک راه حل برسد.
مدل هیجان مدار مک کالو، ساندِیج، و ورتینگتون
مک کالو، ورتینگتون و همکارانش مدلی را برای ارتقای بخشش از طریق همدلی نمودن با فرد رنجاننده ایجاد نمودهاند. آنها فرض میکنند که همدلی برای فرد رنجاننده شرایط تسهیل کنندهی محوری است که منجر به بخشش میشود. مجموعهای از پدیدههای نفع اجتماع مانند تعاون، نوع دوستی، منع پرخاشگری بنطر میرسد که از طریق همدلی با فرد رنجاننده تسهیل میشود. آنها معتقدند که بخشش نیز مانند این پدیدههای اجتماعی است و از طریق همدلی تسهیل میشود. همدلی میتواند بصورت هیجانی جانشین که با هیجانات فرد دیگر هماهنگ و نه لزوماً همسان است تعریف میشود (بیتسون و شاو، 1991). همدلی مفاهیمی مانند همدردی، دلسوزی، و عطوفت را درهم میآمیزد. هرچند همدلی در وهلهی اول یک پدیدهی عاطفی است، توانایی برگرفتن دیدگاه شناختی فرد دیگر (یعنی perspective taking)بنظر تشابه و قیاس شناختی مهمی با عاطفهی همدلانه است که ممکن است برای درک نحوهی ایجاد عاطفهی همدلانه مناسب باشد ( بیتسون و شاو، 1991؛ کوک، بیتسون، و مک دیویس، 1978، به نقل از مک کالو و همکاران، 1997). از اینرو آنها perspective taking را جنبهی ثانویه همدلی در نظر میگیرند.
مدل آنها پایهی نظری و تجربی اولیهای رابرای مفهوم سازی بخشش بعنوان مجموعه تغییرات انگیزشی تسهیل شده بوسیلهی همدلی است که به لحاظ ساختاری و کارکردی مشابه رابطه بین همدلی و نوع دوستی (بیتسون، 1991؛ بیتسون و اولسون، 1991؛ مک کالو، 1997) است. وقتی افراد گذشت پیشه میکنند، برای به انجام اعمال سازندهی رابطه و نه برهم زنندهی برانگیخته میشوند. این مجموعه تغییرات انگیزشی بوسیلهی ایجاد همدلی با فرد خاطی تسهیل میشود که به افزایش دلسوزی برای فرد خطاکار منجر میشود و به نوبهی خود از برجستگی اعمال زیانآور فرد خطاکار میکاهد.
مدل فرضیهی مجاورت هیجانی ورتینگتون و وید
ورتینگتون و وید (1999) مدلی پویا را که در آن افراد میتوانند از طریق در مجاور هم قرار نهادن هیجان مثبت معطوف به دیگران با هیجانات منفی نابخشودگی، به تجاوز یا خطاکاری واکنش نشان دهند. فرضیهی آنها این است که تعارض هیجانات مخالف منجر به یک جابجایی تدریجی هیجانات منفی با هیجانات مثبت میشود. این مدل، فرضیهی جابجایی هیجانی را صورت بندی میکند. مدل آنها سه اصلاحیه در مدل مک کالو (1997) وارد ساخت. این مدل تأکیدی را که بر روی تغییرات انگیزشی بود به یک دگرگونی هیجانی مبدل ساخت. همچنین این جابجایی هیجانی را فراتر از همدلی، به دیگر هیجانات مثبت معطوف به دیگران بسط و توسعه داد. سوم، این مدل مکانیزمی را برای توضیح اینکه چطور بخشش هیجانی ممکن است اتفاق بیفتد فرضیه سازی مینماید.
پروتکل مداخلۀ بخشش بر اساس مدل رابرت انرایت
مشاوره یا مداخله بخشش از یک برنامهی دوازده جلسهای تشکیل شده است. در هفت جلسهی اول برنامه مشاوره، شرکت کنندگان به برقراری همدلی با کسانی که در حق آنها خطا کردهاند تشویق میشوند. از هر یک از شرکت کنندگان خواسته میشود تا فرد متجاوز خود را شناسایی و نوع رنجش و پیامدهای آن را توصیف نماید. مسائل و شیوهی کار پج جلسهبعدی دقیقاً به همان شیوهی قبل اجرا میشود. با این تفاوت که تمرکز اصلی بر روی قربانی یا کسی که افراد شرکت کننده او را رنجاندهاند تغییر مییابد
مشاوره یا مداخله بخشش از یک برنامهی دوازده جلسهای تشکیل شده است. در هفت جلسهی اول برنامه مشاوره، شرکت کنندگان به برقراری همدلی با کسانی که در حق آنها خطا کردهاند تشویق میشوند. از هر یک از شرکت کنندگان خواسته میشود تا فرد متجاوز خود را شناسایی و نوع رنجش و پیامدهای آن را توصیف نماید. مسائل و شیوهی کار پج جلسهبعدی دقیقاً به همان شیوهی قبل اجرا میشود. با این تفاوت که تمرکز اصلی بر روی قربانی یا کسی که افراد شرکت کننده او را رنجاندهاند تغییر مییابد.
در جلسهی اول به فاز آشکارسازی[Uncovering] الگوی فرایندی بخشش انرایت پرداخته میشود. جلسهی اول که مواجهه با خشم[Confrontaon with anger] نام دارد، آشکارسازی خشم از طریق یاری دادن به آنها در شناسایی ماهیت مخرب و تشویق آنها به آوردن احساسات خشم به آگاهی را شامل میشود.
جلسهی دوم، مرور شناختی رنجش[Cognive rehearsal of offense]، شرکت کنندگان را بر میانگیزد تا بر روی رنجشی که رخ داده است فکر کنند. این تفکر و انعکاس، اهمیت رنجش را بر ملا میسازد. مقایسه بین نقش شرکت کنندگان و فرد رنجاننده نیز مورد تأکید قرار میگیرد.
در سومین جلسه که تصمیم به گذشتپیشه کردن[Decision to forgive] نام دارد به فاز تصمیم گیری[Decision] پرداخته میشود. در طول این جلسه، شرکت کنندگان بخشش را بعنوان یک گزینه و حق انتخاب برای خاتمه دادن به خشم مخرب در نظر میگیرند. همچنین تشویق میشوند تا نسبت به بخشش و گذشت تعهد پیدا کنند. درد هیجانی، محرک و انگیزهای قوی برای جستوجوی راه حل مشکلات است.
در سه جلسهی بعد به فاز عمل[Work] پرداخته میشود. جلسهی چهارم که نگریستن با نگاهی نو[See with new eyes] نام دارد، مفهوم قاب دهی مجدد به شرکت کنندگان ارائه میشود تا بتواندد فرد رنجاننده را با دیدگاهی تازه ادارک نمایند. در این جلسه، شرکت کنندگان میآموزند که فرد رنجاننده و نیز رنجش را بصورت بخشی از یک تصویر پیچیدهتر ببینند و آسیبپذیریهایی را که در فرد رنجاننده ممکن است موجب وارد نمودن آسیب به دیگران شده باشد را درک نمایند.
جلسهی پنجم، که تلطیف درون[Soen your heart] (همدلی) نام دارد، به همدلی برای فرد رنجاننده سروکار دارد. شرکت کنندگان میتوانند از طریق درک رنج فرد خاطی، برای او دلسوزی نمایند و برای تغییر دادن هیجانات منفی در جهت مثبت وایجاد احساسات، افکار، و رفتارهای مثبت گان بر دارند.
جلسهی ششم که جذب کردن رنج[Soak up the pain] (پذیرش) نام دارد، به شرکت کنندگان یاد داده میشود بجای متوقف سازی، بدخیم نمودن رنجش خویش، و متعاقباً وارد آوردن آسیب به دیگران، رنجش خود را جذب و احساس نمایند و آن را از آن خود بدانند. در این جلسه همچنین بر کیفیت موهبت گونهی بخشش تآکید میشود. شرکت کنندگان میآموزند که با بخشیدن دیگران، رنجش خود را به شیوهای تازه ببینند و چرخهی رنج دیدن و رنج دادن را متوقف سازند. آنها رنجش خود را یا ارائهی بخشش به دیگران فرو مینشانند.
در جلسهس هفتم، که کشف اهمیت[Exploraon of significance] نام دارد به فاز عمق بخشی[Deepening] پرداخته میشود. شرکت کنندگان به درکی از سهم خویش درآزار و اذیت دیگران در زندگیشان دست مییابند و تغییراتی را که رنجش در آنها به بار آورده است را از منظری مثبت نگاه میکنند.
در خلال پنج جلسهی بعد، چشم انداز شرکت کنندگان نسبت خودشان از مفهوم رنجدیده و به رنجاننده تغییر مییابد. رنجاننده بر روی افکار و احساسات قربانیاش تأمل میکند، در حالیکه به آنچه که رخ داده است و نیز شروع همدلی با قربانی فکر میکند. شرکت کنندگان از طریق این فرایندها به این نتیجه میرسند که میبایست از کسانی که آنها را رنجاندهاند طلب بخشش کنند. پس از گرفتن این تصمیم آنها فرصت مییاند تا آنچه را که به این میل به طلبیدن بخشش کمک میکند را مورد بحث قرار دهند.
در جلسهی هشتم که آشکارسازی احساس گناه و شرم[Uncovering guilt and shame] نام دارد به فاز آشکارسازی بخشوده شدن (با فاز آشکارسازی بخشیدن تفاوت دارد) پرداخته میشود. هدف از این جلسه این است که به شرکت کنندگان کمک شود تا این حقیقت را بپذیرند که نیازمند بخشیده شده هستند. این جلسه بر این آگاهی متمرکز است که آنها فرد دیگری را رنجاندهاند، و درد و رنجی را که ممکن است آنها (کسانی که شرکت کنندگان، آنها را رنجاندهاند) بواسطهی این آسیب احساس کنند را دریابند.
در جلسهی نهم که تصمیم بر طلب بخشش[Decision to seeking forgiveness]نام دارد به فاز تصمیم گیری پرداخته میشود. شرکت کنندگان تشویق میشوند تا به شیوههایی که بیان میشود طلب بخشش نمایند: زمانی که فرد دیگری را میرنجانند و خطاکاری انجام میدهند میبایست طلب بخشش نمایند؛ وقتی فرد دیگری بخشش را ارائه میکند آنها میبایست با اشتیاق این موهبت را بپذیرند.
در دو جلسهی بعد به فاز عمل پرداخته میشود. هدف از جلسهی دهم که یادگیری دریافت بخشش[Learning to receive forgiveness] نام دارد، یاری رساندن به مراجعان در درک معانی کلیدی دریافت نمودن بخشش و فرق گذاشتن بین آن و باورهای غلط مرسوم راجع به معنای دریافت بخشش است. شرکت کنندگان میتواند از طریق یادگیری معانی کلیدی دریافت نمودن بخشش فعالانه برای طلب بخشش برانگیخته شوند.
هدف از جلسهی یازدهم که پروراندن دریافت بخشش[Working on receiving forgiveness] نام دارد این است که به شرکت کنندگان کمک شود تا در جهت درک نمودن این مهم که فرد رنجدیده خودش چه خطاهایی انجام داده است فعالیت نماید و نیز نگرش قدرشناسی و نیز اشتیاق به فدا کردن مقداری از عزت نفس (یعنی فروتنی کردن) د رهنگام ارائه شدن بخشش به او را در خود ایجاد نماید.
هدف مرحلهی دوازدهم که کشف معنا در طلب کردن و دریافت کردن بخشش[Discovering meaning in seeking and receiving forgivenss ] نام دارد این است که به مراجعان کمک شود در تجربه کردن خطاکاری در حق دیگری و مواجه شدن با جایزالخطا بودن معنا پیدا کنند. شرکت کنندگان تشویق میشود تا به این باور برسند که در نتیجهی چنین کاری آنها نیرومندتر خواهند شد و میتواندد از احساس گناه و پشیمانی رهایی یابند.
شرکت کنندگان از طریق یادگیری درک بخشش در خلال تجاربشان هم به عنوان قربانی و هم بعنوان متجاوز تشویق میشوند تا این نکته را که بخشش میتواند قابل کاربست در سایر روابط از جمله مدرسه و خانواده باشد ملاحظه نمایند. هدف این است که شرکت کنندگان یاد بگیرند که بخشش را در یک بافت وسیعتر تعمیم دهند، به نحوی که بخشش بتواند بخشی از زندگی آنها شود.
سلام خسته نباشید.
منابع متن رو برای استفاده در پایان نامه میخواستم.
به فرمت apa
آیا موجود هست؟