بخشش درمانی :خاستگاه دینی و الگوهای رواندرمانی و پرتکل درمان آن

خاستگاه و پیش زمینۀ دینی بخشش و گذشت

­­­مفهوم بخشش پیوند نیرومندی با ایدئولوژی دینی دارد و در بسیاری از مذاهب عقیده­ای هسته­ای بشمار می­رود (اکسلاین و دیگران، 2003). در بیشتر ادوار تاریخ، ادیان عمده­ی جهان بخشش دیگران را نه فقط بر اساس منافع هیجانی و معنوی آن، بلکه بخاطر دگرگونی که بخشش می­تواند در زندگی بشر فراهم آورد تشویق و ترویج شده است. اسلام، مسیحیت، یهودیت و هندوئیسم همه دستورالعمل آشکاری راجع به مفهوم بخشش ارائه داده­اند، هرچند که بودائیسم به مفهوم بخشش بصورت شکیبایی و مهربانی  پرادخته است (رای و دیگران، 2000).  تمام این پنج دین عمده دارای این جهان­ بینی هستند که دربردارنده­ی بخشش است، و از اینرو، رابطه­ی مستقیمی با کاربست­های مدرن امروزی آن دارند. برای درک شالوده­­های بخشش، افراد می­بایست اصول و مکتب ادیان متعدد رجوع کنند. همانگونه که رای و دیگران بیان نموده­اند، ” دیدگاه­های دینی به بخشش می­توانند چراغ راهنمایی برای درک اثراتی که دین بر فرایند­های روان شناختی درگیر در بخشش داشته­است باشد“ (ص 17). در سطرهای بعدی این پنج دین عمده جهان در قالب آموزه­هایی که راجع به بخشش دارند مورد تحلیل قرار می­گیرند.

    اسلام. مفهوم بخشش در قرآن در قالب 3 اصطلاح بیان شده است: 1) عفو، 2) صفح، و 3) غفر یا مغفره. عفو به معنای چشم پوشی یا پذیرفتن عذر فرد در انجام خطا، اهانت، یا بی ادبی، فسخ مجازات، و بخشش عمومی است. در قرآن سی و پنج بار از واژه­ی عفو سخن به میان آمده است که به نمونه­هایی از آنها اشاره می­کنیم:

« وَجَزَاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِّثْلُهَاۖفَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّـهِۚ إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ»: و جزای بدی، مانند آن، بدی است، پس هرکس که درگذرد و نیکوکاری پیشه کند پاداش او بر [عهده] خداست، یه راستی او ستمکاران را دوست نمی­دارد (شوری، 40).

« … عَلِمَ اللَّـهُ أَنَّکُمْ کُنتُمْ تَخْتَانُونَ أَنفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَعَفَا عَنکُمْ …» : خدا می­دانست که شما یا خودتان ناراستی می­کردید، پس توبه­ی شما را پذیرفت و از شما در گذشت (بقره، 187).

« … عَفَا اللَّـهُ عَمَّا سَلَفَۚوَمَنْ عَادَ فَیَنتَقِمُ اللَّـهُ مِنْهُۗ وَاللَّـهُ عَزِیزٌ ذُو انتِقَامٍ»: خداوند از  آنچه در گذشته واقع شده در گذشته است و هرکس تکرار کند خداوند از او انتقام می­گیرد و خداوند توانا و صاحب انتقام است (مائده، 95).

    صفح به معنای در گذشتن از یک گناه یا خطاکاری، چشم پوشی و … است. در زیر به نمونه­هایی از کاریرد این واژه را بیان می­نماییم:

« وَدَّ کَثِیرٌ مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُم مِّن بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّۖفَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّىٰ یَأْتِیَ اللَّـهُ بِأَمْرِهِۗ إِنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»: بسیاری از اهل کتاب، از روی حسد -که در وجود آنها ریشه دوانده- آرزو می‌کردند شما را بعد از اسلام و ایمان، به حال کفر باز گردانند؛ با اینکه حق برای آنها کاملا روشن شده است. شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید؛ تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را بفرستد؛ خداوند بر هر چیزی تواناست (بقره، 109)

« وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّۗوَإِنَّ السَّاعَهَ لَآتِیَهٌۖ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ»: ما آسمانها و زمین و آنچه را میان آن دو است، جز بحق نیافریدیم؛ و ساعت موعود [= قیامت‌] قطعاً فرا خواهد رسید (و جزای هر کس به او می‌رسد)! پس، از آنها به طرز شایسته‌ای صرف‌نظر کن (و آنها را بر نادانیهایشان ملامت ننما!) (حجر، 86)

« فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلَامٌۚ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» : پس روی از آنها بگردان و بگو به سلامت (تا بروند در ضلالت) که به زودی (بر کیفر کفر و عصیانشان) آگاه می‌شوند (زخرف، 89).

غفر یا مغفره به معنای پوشاندن، گذشت کردن و آمرزیدن است. در زیر به مثال­هایی از کاربرد واژه­ی غفر در قرآن اشاره می­شود:

« قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَهٌ خَیْرٌ مِّن صَدَقَهٍ یَتْبَعُهَا أَذًىۗ وَاللَّـهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ»: (فقیر سائل را به) زبان خوش و طلب آمرزش (رد کردن) بهتر است از صدقه‌ای که پی آن آزار کنند، و خداوند بی‌نیاز و بردبار است (بقره، 264).

«قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّـهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّـهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْۗ وَاللَّـهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»: بگو (ای پیغمبر): اگر خدا را دوست می‌دارید مرا پیروی کنید تا خدا شما را دوست دارد و گناه شما را ببخشد، و خدا آمرزنده و مهربان است (آل عمران، 31)

    بودائیسم. اساس بودائیسم عمل به فضایلی است که نوعی ” کد اخلاقی“ در نظر گرفته می­شود (تاگور، 1863، ص 185، به نقل از رای، 2000). این فضایل شامل انجام کارهای خیرخواهانه، منضبط بودن، خیرات دادن به تهی دستان، مراقبت از خانواده، قناعت و سپاس گزاری، تعادل در خلق و بخشش دیگران است. هرچند بودائیسم، اصطلاح و عبارت بخشش را مستقیماً در آموزه­های خود بکار نمی­برد، با این حال شکیبایی (ksamaو sama venava) و دلسوزی (anukampaو dayava) آرمان­های محوری هستند که دلسوزی انگاره­ی طلایه­دار در تمام مناسک بودایی است (رای و دیگران، 2000).  شکیبایی در اندیشه­ی بودایی دربردارنده­ی ” هم تحمل عمل مخالف و هم دست کشیدن از خشم یا انزجار نسبت به یک فرد است“ (رای و دیگران، 2000، ص 22). این تأکید بر دلسوزی افراد را نه تنها به دوری از مجازات فرد خطاکار، بلکه در عوض همدلی نمودن با وی و قدم برداشتن برای فرونشاندن رنجی که فرد خاطی درحال تجربه کردن است فرا می­خواند.

اندیشه­ی بودایی همچنین تأکید زیادی بر اموری دارد که بطور از پیش حساب شده از خشم و انزجار دوری می­کند. خشم، بهمراه شهوت و سفاهت یکی از گناهان اصلی بودائیسم محسوب می­شود (وایمن، 1957). خشم و نفرت با عینیت و خرد در تضاد است و سرانجام به آنهایی که دارای احساسات خشمناک هستند بیشتر از کسانی که دریافت کننده­ی خشم از سوی دیگران هستند آسیب وارد می­سازد.

    بخشش نتیجه­ی این آگاهی است که تمام اجسام در تماس با یکدیگرند. بهمین خاطر، افرادی که بودائی هستند درکی از واژه­ی ” دشمن“ ندارند، در عوض قربانی و فرد آسیب رسان موجودیتی واحد دارند. ” هر فرد به سان سلولی در جسم خودمان است. از این رو عداوت مثل این است که ما دست چپمان را با دست راست خود بزنیم. کل بدن آزرده می­شود“ (هیگینز، 2001، ص 10). بخشش برخاسته از آرامش، تفکر، و مراقبه است که همگی مؤلفه­های بنیادی مذهب بودائیسم هستند.

    هندوئیسم. در هندوئیسم  همانند بودائیسم، دلسوزی (karuna)در کنار لطف و رحمت (kripa، prasada، یا daya) نقشی کلیدی در بخشش ایفا می­کند. در واقع این اعتقاد وجود دارد فرد می­بایست بخاطر دنبال کردن مسیر dharma(یعنی مسیر نیکوکاری) بخشش، دلسوزی، و شکیبایی را پیشه کند. Karmaدر هندوئیسم آرمانی محوری است، و بدین ترتیب این اعتقاد وجود دارد که پیامدهای اعمال کنونی در تناسخ­های بعدی تجربه خواهند شد. در ارتباط با فقدان بخشش، می­توان گفت که چسبیدن به احساسات مخربی از قبیل خشم و انزجار در زندگی بعدی فرد همراه او خواهد بود (رای و دیگران، 2000).

    نظر به اینکه هندوئیسم یک مذهب متفاوت است، مفهوم بخشش همیشه مرکزیت ندارد. هر چند از طریق مفهوم prayascitta (جبران نمودن خطاکاری)، طلب کردن بخشش اغلب مؤلفه­ای نیرومند در مناسک هندو است. برای مثال در رزم نامه­ی مهابهاراتا، در داستانی دینی که بخشش را مفهوم سازی می­کند، بخشش به کسانی که با بی­احترامی و تجاوز شاد می­شوند و از کار خود پشیمان نمی­شوند نه اعطا می­شود و نه انتظار می­رود.  این داستان متضمن اهمیت مفهوم هندویسم ahimsa(به معنای آسیب وارد نکردن) است. در هندوئیسم بمنظور دنبال کردن مسیر نیکوکاری، فرد می­بایست نه­ تنها گذشت پیشه کند، بلکه می­بایست هنگامی که موجب رنجش می­شود احساس پشیمانی کند.

    یهودیت. هم بخشش (mehillah) و هم آشتی (selihah) را به رسمیت می­شناسد؛ با این حال این سازه­ها قابل تفکیک هستند. یعنی گذشت نمودن دلالت بر آشتی ندارد و برعکس (رای، 2000). در یهودیت اعتقاد بر این است که خداوند بخشنده است، و از اینرو پیروان آن نیز می­بایست گذشت پیشه کنند. بخشش قانون خداوند است. طبق تورات ” شما نباید از همسایه خود انتقام یا کینه به دل بگیرید. به همسایه­ی خود مانند خودتان عشق بورزید“ (کتاب لاویان، 19:18، به نقل از رای و دیگران، 2000). بخشش اتفاق نمی­افتد مگر اینکه فرد متجاوز فرایند بازگشتن (teshuvah) را به انجام رساند. این امر از این اعتقاد استنباط می­شود که بخشش الهی از طریق توبه­ی افراد و اصلاح رفتار صورت می­گیرد (انرایت و گاسین، 1992).

    بنا بر قانون بخشش، گام­ها و مراحل متعددی در teshuvah وجود دارد. این گام ها شامل اذعان کردن به خطا، اعتراف در ملاء عام، اظهار پشیمانی در ملاء عام، اعلام عمومی مبنی بر گناه نکردن مجدد، جبران کردن برای فرد قربانی، درخواست خالصانه­ی بخشش از قربانی، دوری کردن از موقعیت­هایی که منجر به آسیب شده­اند، و عمل به شیوه­ای متفاوت در موقعیت­های مشابه. اگر قربانی تصمیم بگیرد بدون teshuvah گذشت پیشه کند، این امر عملی مبتنی بر نیکوکاری در نظر گرفته می­شود، اما این شکل ” آزاد“ بخشش  بد فهمانده شده است وقتی که اعتقاد بر این است که فرد خاطی می­بایست به نوعی آسیب را تجربه کند، در غیر این صورت به احتمال زیاد تکرار می­شود (رای و دیگران، 2000).

    مسیحیت: در مسیحیت، فرد می­بایست همانگونه که بخشش الهی را از سوی خداوند تجربه کرده است، دیگران را مورد بخشش قرار دهد (انرایت و گاسین، 1992). این گفته در متون انجیل بطور متعدد قابل ارجاع است، از جمله اینکه ” پبتر می­پرسد که آیا باید فرد برادرش را هفت بار ببخشد و عیسی (ع) پاسخ می­دهد، خیر، هفتاد و هفت بار (متی، 21-22: 18، به نقل از رای و دیگران، 2000).

بخشیدن یا آزاد کردن (aphiemi) دربردارنده­ی عشق نامشروط (Agape)، رحمت (eleao)، و دلسوزی (splanchnizomai)است (رای و دیگران، 2000)، و به حس صلح و آرامش منجر می­شود (انرایت و گاسین، 1992). مانند اسلام و بودائیسم، مسیحیت بخشش را صرف نظر از اینکه فرد رنجاننده اظهار ندامت کند یا خیر توصیه و تشویق می­کند. اهمیت بخشش بدون پیش شرط بخاطر نقش مسیح، همانند حضرت محمد (ص) در اسلام و بخاطر ویژگی­های او مطرح است و نمایانگر تغییر و تحولی محتمل و ممکن است (رای و دیگران، 2000).

الگوهای بخشش در روان درمانی

V1383681947

بنظر می­رسد که بشر تمایل درونی به مقابله به مثل کردن رفتارهای بین فردی منفی از طریق رفتارهای به مراتب منفی­تر دارد. زمانی که از سوی یک دوست مورد بی­احترامی قرار می­گیریم، فرد محبوب­مان ما را او را ترک می­کند، با مورد حمله­ی دشمن قرار می­گیریم، اکثر افراد برانگیخته می­شوند تا از فرد متجاوز دوری کنیم یا از او انتقام بگیریم. هرچند این انگیزه­های پس از تجاوزمی­توانند ویرانگر باشند، انتقام معمولاً نیرومندتر و تقریباً همیشه فریبنده­تر است. همچنین انتقام چنان انگیزه­ای اساسی می­باشد که ریس و هاورکمپ (1998) ادعا کرده­اند که این انگیزه یکی از پانزده انگیزه­ی نیرومند بشری است (نیوبرگ،دی آکویلی، نیوبرگ و دی ماریچی، 2000).

تمایل بشر برای مقابله به مثل یا انتقام جویی پس از مورد اهانت قرار گرفتن یا قربانی شدن، عمیقاً در سطوح زیست شناختی، روانشناختی، و فرهنگی طبیعت بشر عجین شده است. دیرینه شناسان با سندیت گزارش می­دهند که گونه­هایی از پستانداران دنیای قدیم (از جمله شامپانزه و بوزینه) بعد از قربانی شدن از سوی دیگر حیوانات حتی پس از گذشت قابل ملاحظه­ای از زمان، پاسخ­های تلافی­جویانه­ی خود را با یکدیگر هماهنگ می­کنند (اورلی، کوزولینو، و کوردیشی، 1992؛ دی وال، 1996؛ سیلک، 1992).

انسان­ها تمایل دارند تا به صدمات و تجاوزات وارد شده از سوی دیگران، با وارئ آوردن آسیب و تجاوز مضاعف به آنها پاسخ دهد. قربانیان گرایش دارند تا تجاوزات را دردناک­تر و زیان­بارتر از آنچه فرد خطاکار انجام داده است ببینند. از این گذشته، وقتی یک قربانی انتقام می­گیرد، خطاکار اصلی اغبل انتقام را بزرگتر از رنجش اصلی ادراک می­کنند و ممکن است مجدداً مقابله به مثل نماید و از این رو چرخه­ی شریر کینه را تکرار می­نماید (بائومایستر، اکسلاین، و سومر، 1998).

افراد راه­حل­های بالقوه متنوعی را برای مقابله با اثرات تباه کننده­ی تجاوزات بین فردی چاره اندیشی می­کنند (فرای، ژورکویست، 1997). مکانیزمی که می­توانند ماهیت حلقوی اجتناب ئ انتقام را مختل سازد بخشش است، رویکردی که بموجب آن افراد واکنش منفی طبیعی­شان به فرد متجاوز را فرو می­نشانند، و بطور فزاینده­ای برانگیخته می­شوند تا درعوض به شیوه­های مثبت واکنش نشان دهند. اکثر مذاهب جهان در مورد بخشش هزاران سال پیش سخن بمیان آورده­اند (مک کولا و ورثینگتون، 1999؛ ری و دیگران، 2000). در واقع این قضیه که افراد از سوی خدادوند مورد بخشش قرار گرفته­اند و در نتیجه می­بایست متجاوزان خود را ببخشند در میان ادیان الهی مشترک است (مک کالو ورثینگتون، 1999).

مدل های بخشش

پژوهشگرانی که به مطالعه­ی بخشش پرداخته­اند برداشت­های نظری متفاوتی از این سازه را در مدل­های خود از بخشش مورد استفتده قرار داده­اند. اکثریت آنها اتفاق نظر دارند که بخشش پیچیده است (انرایت و فیتزگیبونز، 2000)، شامل جنبه­های شناختی (فلانیگان، 1992؛ تامسون، اسنایدر و دیگران، 2002)، عاطفی (مالکولم و گرینبرگ، 2000)، رفتاری (گوردون و دیگران، 2000)، انگیزشی (مک کالو و دیگران، 1997)، تصمیمی (دی بلاسیو، 1998)، و بین فردی است (بائومایستر). از طرفی پژوهشگران توافقی بر روی اینکه کدامیک از این جنبه­ها از اهمیت بیشتری برخوردار هستند ندارند (ورثینگتون، 2003).

مدل­های بین فردی

بائومایستر

بائومایستر، اکسلاین و سومر (1998)، برای بخشش دو مؤلفه شناسایی نمودند: مؤلفه­ی درون فردی و دیگری مؤلفه­ی بین فردی. مؤلفه­ی درون فردی می­تواند بخشش درونی یا کاستی آن را منعکس سازد. مؤلفه­ی بین فردی شامل ابراز بخشش به فرد خاطی است. قربانی می­تواند بخشش را ابراز یا از ارائه­ی آن امتناع ورزد. این امر به چهار حالت ممکن منجر می­شود:

در حالت اول- نه بخشش درونی و نه بخشش بیرونی- شخص بی گذشت است و به فرد خاطی در خصوص بخشیده شدن حرفی زده نمی­شود. با این حال چنانچه شخص احساس کند که فرد خاطی را بخشیده است اما این مطلب را به فرد خاطی نگوید بخشش خاموش خوانده می­شود. بخشش خاموش می­تواند برای فرد قربانی منافعی داشته باشد، می­تواند احساس آرامش کند، اما می­تواند فرد رنجدیده را در برابر فرد خاطی در موضع قدرت قرار دهد و شاید موجب گرفتن امتیاز شود. اگر فرد قربانی احساس بخشش نکند، اما به فرد خاطی بگوید که او را بخشیده است، بخشش پوچ اتفاق می­افتد. بخشش پوچ زمانی اتفاق می­افتد که قربانیان احساس کنند که هنجارهای اجتماعی بخشش را می­طلبد. این امر می­تواند برای فرد قربانی گران تمام شود. چون فرد خاطی در ظاهر بخشیده شده است، ولی احساسات منفی پابرجا می­مانند. از این رو قربانی بخاطر تبعیت از هنجارهای اجتماعی و رهایی از فشار اجتماعی تبعیت از این هنجارها، منافع کمی عایدش می­شود. در بخشش کامل، بخشش درونی به فرد خطاکار اظهار و ابراز می­شود. هم فرد قربانی و هم فرد خطاکار سود خواهند برد.

مدل­ مبتنی بر مصالحه ساپولسکی و وال

ساپولسکی (ساپولسکی و شیر، 2004) و وال (دی وال و پوکورنی، 2005)، برای درک مصالحه قویاً از نظریه­ی تکاملی اقتباس و بر ان تکیه نموده­اند. در دسته­های حیوانات که در مجاورت یکدیگر و بصورت اجتماعی زندگی می­کنند تشریفاتی برای حل اختلافات و ناسازگاری­ها لازم است. فرض شده است که تشریفات مصالحه، انگیختگی را کاهش و روابط نزدیک­تر را ترمیم می­نماید. می­توان دید که چگونه ای امر می­تواند امتیاز انتخاب را بدنبال داشته باشد. حیوانات می­توانند با انگیختگی هیجانی پایین­تر در دسته­های خود راحت تر از یکدیگر دفاع کنند و برای نیل به تکالیف حیاتی مشارکت و نیز جفت­یابی نمایند. انگیختگی کمتر که بدنبال مصالحه پدید می­آید می­تواند پیش درآمدی برای بخشش باشد که حدش زده می­شود بعدها در انسان­ها بوجود آمده است.

مدل دو سیستمی مک کالو

مک کالو (2001)، استدلال مبتنی ب نظریه­ی تکاملی را به یک مدل دو سیستمی مخالف (حریف)- فرایند گسترش و بسط داده است. مدل دلبستگی- همدلی با یک مدل نشخوار ذهنی برای تسلط بر فرایندهای اجتماعی با یکدیگر در رقابت هستند. گاهی بخشش و گاهی نشخوار ذهنی، عدالت، یا انتقام مسلط است. هرجند مدل دو سیستمی مک کالو بیشتر یک مدل درون فردی است تا بین فردی، این مدل اقتباسی از نظریه­ی تکاملی است و در اینجا گسترش نظریه­ی مصالحه در نظر گرفته شده است (ورثینگتون، 2006).

چهار جایگاه بخشش هارگریو

هارگریو و سلز (1997)، نظریه­ی بین فردی از بخشش را فرض می­کند که عمدتاً بر اساس نظریه­ی خانواده درمانی بوسزورمنی- ناجی (بوسزورمنی- ناجی و اسپارک، 1973) می­باشد. هارگریو و سلز تبرئه و سزاوار بودن گذشت رابه بعنوان نیروهای برانگیزاننده­ی بخشش شناسایی نمودند. آنها چهار جایگاه را برای بخشش تعیین نمودند. هر جایگاه می­تواند نقطه­ی شروعی برای بخشش باشد و ترتیب و فرایند زنجیره­ای میان آنها وجود ندارد (هارگریو، 2001). بینش (جایگاه 1) شامل بازشناسی پویایی­های تجاوز است. درک و فهم (جایگاه 2)، بر این مبتنی است که چرا تجاوز رخ داده است. هارگریو دو جایگاه اول را بر روی هم تبرئه می نامد. در درون بافت نظریه­ی سیستم­های خانواده، سیستم مسئول مشکلات است. از اینرو وقتی فرد بینش و درک و فهم کسب می­نماید ممکن است اظهار نماید که هیچ فردی مقصر شیوه­ای که سیستم واکنش می­دهد نیست. از این رو فرد تبرئهمی­شود. در جایگاه سوم و چهارم که اجازه­ی جبران و بخشش آشکار نام دارد، هارگریو و سلز جنبه­های بین فردی بخشش را توصیف می­کنند. در جایگاه اجازه­ی جبران، فرد دلخور پاسخ­های فرد رنجاننده را مراعات و ملاحظه می­کنند، و در بخشش آشکار ابراز بخشش از سوی قربانی به فرد رنجاننده ارائه می­شود.

مدل نظریه­ی وابستگی متقابل بخشش راسبالت

راسبالت و همکاران او (راسبالت، هانون، استوکر، و فینکل، 2005) طرفدار دیدگاه بین فردی بخشش هستند. آنها بخشش را دربردارنده­ی پاسخ Gutبه خطاکاری توصیف می­کنند که بوسیله­ی انگیزه­ی انتقام و هیجان خشم مشخص می­شود. اکثر مردم ظرف چند دقیقه واکنش gut خود را مهار می­کنند. از آن پس افراد شناخت، هیجان، و انگیزشی را تجربه می­کنند که آنها را بسمت رفتارهای حافظ ارتباط یا ضد ارتباط سوق می­دهد. سومین جنبه­ی بخشش شامل عمل کردن بصورت فعال با منفعل برای تأثیر گذاشتن بر رابطه بصورت مثبت و منفی است. این اعمال آوا (فعال/ مثبت)، وفاداری (منفعل/ مثبت)، خروج (فعال/ منفی) و بی­توجهی (منفعل/ مثبت) نامیده می­شوند.

بیشتر نظریه پردازان، جنبه­های تعامل پیرامون تجاوزات را از جنبه­های درون فردی بخشش جدا می­سازند. مدل­های زیر، الگوهای درون فردی مهم بخشش هستند.

مدل شرطی سازی کلاسیک

ورثینگتون (ب1998)، یک مدل شرطی سازی هیجانی از بخشش را پیشنهاد کرد. او یک تجاوز یا خطاکاری را به محرکی که درد (و نیز ترس و خشم) را فرا می­خواند پیوند می­دهد. تجاوز و جنبه­های موقعیت پیرامون محرک می­توانند بطور کلاسیک با خشم یا ترش شرطی سازی شود. وی پاسخ­های معمول به شرطی سازی کلاسیک واکنش­های هیجانی را بررسی نمود. در آزمایش او، حیوان می­توانست بی­حرکت بماند، کناره­گیری نماید، و زمانی که اجتناب ممکن نیست بجنگد. پس آن پاسخ­ها ممکن است با خشم یا پاسخ­های ترس آلود به یک تجاوز همآیند شوند.

ورثینگتون با از مرتبط ساختن مفهوم تمییز به بخشش این مدل را فراتر برد. تمییز ممکن است به بازیابی خودبخودی پاسخ ترس آلود یا خشم آلود، حتی بعد ” بخشیدن“ منجر شود، چنانچه حیوان 1) دوباره در یک موقعیت مشابه قرار بگیرد 2) در معرض جفت شدن دیگری از محرک­های شرطی شده قرار بگیرد (مثلاً اگر حیوان مجدداً آزرده شود) 3) آسیب اصلی را بخاطر بیاورد 4) بطور مشابه بوسیله­ی موقعیت دیگری آسیب ببیند.

مدل مبتنی بر تصمیم گیری دی بلاسیو

دی بلاسیو(1998)ف با پرداختن به نقطه ضعف مدل شرطی سازی بخشودگی و نابخشودگی، بر تصمیم گیری ارادی تأکید می­کند. دی بلاسیو براساس تجارب بالینی خود به ایجاا مدل تصمیم گیری بخشش پرداخت. از نظر او ” بخشش مبتنی بر تصمیم گیری بصورت آزادسازی انزجار، تلخکامی، و کینه جویی تعریف می­شود. با این حال بخشش همیشه پایان درد و رنجش هیجانی نیست. بخشش در اینجا عملی ارادی، انتخابی بین آزادسازی یا نگاهداری [احساسات منفی] است. افراد قادرند تا افکار خشم آلود و تلخکامی را از احساسات رنجش خود جدا سازند“ (ص 76).

دی بلاسیو (1998) بر اساس نظریه پردازان خانواده از قبیل ایوان بوسزورمنی- ناجی (ایوان بوسزورمنی- ناجی، و اسپارک، 1973)، موری بوئن (1985)، جیمز فرام (1982)، و مادانس (1990) نظریه­ی خود را بوجود آورد.

مدل شناختی گوردون و باوکوم و تامپسون و اسنایدر

بعضی از نظریه پردازان بخشش مانند گوردون و باوکوم، و اسنایدر (2000) مدلی شناختی از بخشش را ارائه دادند. آنها در نظریه­ی شناختی خود معتقد به این می­باشند که بخشش زمانی ضروری می­شود که ساختارهای شناختی فرد از سوی دیگران مورد تجاوز یا آسیب قرار گیرد. این ساختارهای شناختی ممکن است شامل فرض­ها، باورها، معیارها، و ادراکات باشند. از این رو گوردون و بیکوم (2005) مداخلات شناخت درمانی استاندارد و درمان روان پویایی را برای کمک به افراد در جهت تغییر شناخت آنها بکار می­گیرند.

تامپسون، اسنایدر، هافمن، و راسنیوسن و دیگران (2005) مدلی از بخشش را ارائه دادند. آنها بخشش را به این صورت تعریف نمودند: ” چارچوب بخشی به یک تجاوز ادراک شده، بگونه­ای که واکنش­های فرد نسبت به خطاکار، خطاکار، و عواقب تجاوز از حالت منفی در جهت خنثی یا مثبت تغییر شکل یابد. منبع تجاوز، یعنی هدف بخشش ممکن است خود فرد، شخصی یا شخاص دیگر، و یا موقعیت باشد که فرد آن را فراتر از کنترل خویش تلقی کرده است (مانند بیماری، سرنوشت، یا بلای طبیعی)“ (ص8). تامپسون و دیگران بر مداخلات شناختی مانند تورسن (2001)، که فرایند چارچوب بخشی را بصورت ساختن یک روایت جدید در مورد خطاکار، و بخشنده مورد بحث قرار داد تکیه می­کنند. آنها از مالکولم و گرینبرگ (2000) نقل می­کنند که فرد بخشنده را بصورت کسی که قادر است ” فرد رنجاننده را به شیوه­ای پیچیده­تر ببیند“ توصیف می­کند (ص 180). چون تامپسون و دیگران دیدگاه­های شناختی را در رویکرئ خود اتخاذ کردند، موقعیت را به عنوان منبعی بالقوه برای تجاوز و هدف بخشش شامل نمودند. بسیاری از افراد نمی­توانند موافق باشند که موقعیت­ها منبعی برای رنجش باشند. زیرا به لحاظ اخلافی هیچ خطایی متوجه موقعیت­ها نمی­توان متصور شد (انرایت وزل، 1989). بهرحال در دیدگاه شناختی تامپسون، اسنایدر، و همکاران آنها فرد می­تواند علیت را به موقعیت­ها انتساب نماید. این دیدگاه فرد است که مهم تلقی می­شود.

مدل­های فرایندی

مدل فرایندی شناختی، عاطفی، و رفتاری انرایت

انرایت (1994) سالها در مرود روانشناسی بخشش تحقیق و پژوهش نموده است. فعالیت اولیه­ی او مطالعه در مورد چگونگی رشد استدلال کودکان و بزرگسالان در مورد موقعیت­های بخشش بود (انرایت و گروه مطالعاتی رشد انسان، 1994). وی مراحل رشد استدلال در مورد بخشش را با مراحل رشد استدلال در مورد عدالت کلبرگ (1984) همسو می­داند. ریشه­های شناختی در نظریه­ی انرایت نفوذ کرده است. وی عنوان نموده است که مدل فرایندی او کامل­تر از یک مداخله برای ارتقای بخشش است. او جنبه­های عاطفی، شناختی، و رفتاری را آشکارا در درک خود از بخشش ترکیب نموده است (انرایت و فیتزگیبونز، 2000). وی معتقد است که اگر شخص قصد بخشش دارد تمام جنبه­های شناختی، عاطفی، و رفتاری لازم است تا تغییر نماید. انرایت و فیتزگیبونز بهترین بازبینی مدل فرایندی بخشش را تاکنون ارائه داده­اند. (توضیح بیشتر نیاز است).

مدل تغییر بخشش در گذر زمان مک کالو، فینچام، و تسانگ (2003)

مک کالو، فینچام . تسانگ (2003)، توصیفی نظری از فرایند نحوه­ای که بخشش ممکن است در طول زمان تغییر کند ارائه دادند. آنها سه مفهوم مرتبط به هم را توصیف نمودند. اگر دو فرد را تصور کنیم که از حادثه­ی واحدی رنجیده­اند، می­توان تفاوت­هایی را در مفاهیم مرتبط به بخشش را بسته به اینکه افراد چگونه به یک حادثه­ی عینی واحد پاسخ می­دهند مشاهده نمود. اگر ما انگیزه­های منفی اجتناب و انتقام و نیز انگیزه­ی نیک خواهی را بلافاصله پس از حادثه اندازه بگیریم، جای تعجب نیست اگر دریابیم افراد از سطوح متفاوتی از انگیزه­های منفی برخوردارند. آنها این تفاوت را بصورت شکیبایی توصیف می­کنند فرض آنها این است که اختلاف در واکنش­های متفاوت آغازین بخاطر قدرت شکیبایی افراد در واکنش دادن بر اساس انگیزه­های منفی است.

با گذشت زمان، افراد انگیزه­هایشان به سمت شخصی که مرتکب تجاوز شده است را تغییر می­دهند. مقدار کاهش در طول زمان که بوسیله­ی بهترین خط مستقیم که تمام نقاط اندازه­گیری را بهم متصل می­کند روند بخشش نامیده می­شود.شیب تند این خط نمایان­گر روند بهشش بالاست. شیب سطحی نمایان­گر روند بخشش پایین است. بنابراین اگر دو فرد مقدار شکیبایی یکسانی در آغاز داشته باشند، اما بعد از سه هفته شخص الف انگیزه­ی عدم گذشت پایین­تر و انگیزه­ی مثبت بالاتری در مقایسه با شخص ب داشته باشد، پس شخص الف روند بخشش بالاتری دارد.

حوادث مثبت یا منفی، مزاج، یا تفاوت در قضاوت (و همینطور خطای اندازه­گیری) باعث ایجاد انحراف می­شود. مک کالو و دیگران (2003) این انحراف از کاهش خط مستقیم روند بخشش را بخشش موقتی می­نامند.

مدل­های هیجان مدار

مالکولم و گرینبرگ

مالکولم و گرینبرگ (2000)مدلی از بخشش را ارائه دادند که از درمان هیجام مدار اقتباس شده است. آنها پنج مؤلفه را که برای بخشش لازم است شناسایی نمودند که عبارتند از: 1) پذیرفتن و آگاهی از هیجانات نیرومند مانند خشم و اندوه 2) آزادسازی نیازهای بین فردی برآورده نشده قبلی 3) تغییر در دیدگاه فرد بخشنده نسبت به فرد خاطی 4) ایجاد همدلی برای فرد خطاکار 5) ساخت روایتی جدید برای خود و دیگران.

حوادث مرتبط با هیجان به عنوان نیروی محرکه­ای برای تغییر شناختی بعدی در نظر گرفته می­شود. مالکولم و گرینبرگ قویاً از کار قبلی گرینبرگ (گرینبرگ، رایس، و الیوت، 1993) بر روی امور ناتمام بهره گرفته­اند. گرینبرگ پبش از این دریافته بود که امور ناتمام می­توانند از طریق آنچه که او خود تصدیقی، خودبیانی، و مسؤولیت پذیری حل شوند. امور ناتمام ممکن است همچنین بوسیبه­ی کسب دیدگاهی تازه نسبت به فرد دیگر حل شوند. بخشیدن شخص دیگر مصداقی از ایجاد نگاهی نو نسبت به شخص دیگر است.

بهرحال اینطور در نطر گرفته می­شود که، ایجاد دگرگونی نه فقط از طریق بینش شناختی، بلکه با بینش هیجانی نیز صورت گرفته می­شود. در روان درمانی با سرزنش و گلایه از طریق تکنیک صندلی داغ برخورد می­شود. این کار مکالمات تخیلی را با فرد خاطی بوجود می­آورد و به ابراز خشم، ترش، اندوه، و یا احساسات زخم خورده منجر می­شود. رسیدن به آگاهی و پذیرش این احساسات و هیجانات باعث می­شود که شخص نیازهایش را از فرد رنجاننده ابراز نماید. این پذیرش در صندلی داغ باعث می­شود تا دید فرد نسبت به فرد خطاکار مهربانانه­تر شود. همدلی برای فرد خاطی ایجاد می­شود. سرانجام از طریق بخشش می­توان به یک راه حل برسد.

مدل هیجان مدار مک کالو، ساندِیج، و ورتینگتون

مک کالو، ورتینگتون و همکارانش مدلی را برای ارتقای بخشش از طریق همدلی نمودن با فرد رنجاننده ایجاد نموده­اند. آنها فرض می­کنند که همدلی برای فرد رنجاننده شرایط تسهیل کننده­ی محوری است که منجر به بخشش می­شود. مجموعه­ای از پدیده­های نفع اجتماع مانند تعاون، نوع دوستی، منع پرخاشگری بنطر می­رسد که از طریق همدلی با فرد رنجاننده تسهیل می­شود. آنها معتقدند که بخشش نیز مانند این پدیده­های اجتماعی است و از طریق همدلی تسهیل می­شود. همدلی می­تواند بصورت هیجانی جانشین که با هیجانات فرد دیگر هماهنگ و نه لزوماً همسان است تعریف می­شود (بیتسون و شاو، 1991). همدلی مفاهیمی مانند همدردی، دلسوزی، و عطوفت را درهم می­آمیزد. هرچند همدلی در وهله­ی اول یک پدیده­ی عاطفی است، توانایی برگرفتن دیدگاه شناختی فرد دیگر (یعنی perspective taking)بنظر تشابه و قیاس شناختی مهمی با عاطفه­ی همدلانه است که ممکن است برای درک نحوه­ی ایجاد عاطفه­ی همدلانه مناسب باشد ( بیتسون و شاو، 1991؛ کوک، بیتسون، و مک دیویس، 1978، به نقل از مک کالو و همکاران، 1997). از اینرو آنها perspective taking را جنبه­ی ثانویه همدلی در نظر می­گیرند.

مدل آنها پایه­ی نظری و تجربی اولیه­ای رابرای مفهوم سازی بخشش بعنوان مجموعه­ تغییرات انگیزشی تسهیل شده بوسیله­ی همدلی است که به لحاظ ساختاری و کارکردی مشابه رابطه بین همدلی و نوع دوستی (بیتسون، 1991؛ بیتسون و اولسون، 1991؛ مک کالو، 1997) است. وقتی افراد گذشت پیشه می­کنند، برای به انجام اعمال سازند­ه­ی رابطه و نه برهم زننده­ی برانگیخته می­شوند. این مجموعه تغییرات انگیزشی بوسیله­ی ایجاد همدلی با فرد خاطی تسهیل می­شود که به افزایش دلسوزی برای فرد خطاکار منجر می­شود و به نوبه­ی خود از برجستگی اعمال زیان­آور فرد خطاکار می­کاهد.

مدل فرضیه­ی مجاورت هیجانی ورتینگتون و وید

ورتینگتون و وید (1999) مدلی پویا را که در آن افراد می­توانند از طریق در مجاور هم قرار نهادن هیجان مثبت معطوف به دیگران با هیجانات منفی نابخشودگی، به تجاوز یا خطاکاری واکنش نشان دهند. فرضیه­ی آنها این است که تعارض هیجانات مخالف منجر به یک جابجایی تدریجی هیجانات منفی با هیجانات مثبت می­شود. این مدل، فرضیه­ی جابجایی هیجانی را صورت بندی می­کند. مدل آنها سه اصلاحیه در مدل مک کالو (1997) وارد ساخت. این مدل تأکیدی را که بر روی تغییرات انگیزشی بود به یک دگرگونی هیجانی مبدل ساخت. همچنین این جابجایی هیجانی را فراتر از همدلی، به دیگر هیجانات مثبت معطوف به دیگران بسط و توسعه داد. سوم، این مدل مکانیزمی را برای توضیح اینکه چطور بخشش هیجانی ممکن است اتفاق بیفتد فرضیه سازی می­نماید.


پروتکل مداخلۀ بخشش بر اساس مدل رابرت انرایت

مشاوره­ یا مداخله بخشش از یک برنامه­ی دوازده جلسه­ای تشکیل شده است. در هفت جلسه­ی اول برنامه مشاوره، شرکت کنندگان به برقراری همدلی با کسانی که در حق آنها خطا کرده­اند تشویق می­شوند. از هر یک از شرکت کنندگان خواسته می­شود تا فرد متجاوز خود را شناسایی و نوع رنجش و پیامدهای آن را توصیف نماید. مسائل و شیوه­ی کار پج جلسه­بعدی دقیقاً به همان شیوه­ی قبل اجرا می­شود. با این تفاوت که تمرکز اصلی بر روی قربانی یا کسی که افراد شرکت کننده او را رنجانده­اند تغییر می­یابد

مشاوره­ یا مداخله بخشش از یک برنامه­ی دوازده جلسه­ای تشکیل شده است. در هفت جلسه­ی اول برنامه مشاوره، شرکت کنندگان به برقراری همدلی با کسانی که در حق آنها خطا کرده­اند تشویق می­شوند. از هر یک از شرکت کنندگان خواسته می­شود تا فرد متجاوز خود را شناسایی و نوع رنجش و پیامدهای آن را توصیف نماید. مسائل و شیوه­ی کار پج جلسه­بعدی دقیقاً به همان شیوه­ی قبل اجرا می­شود. با این تفاوت که تمرکز اصلی بر روی قربانی یا کسی که افراد شرکت کننده او را رنجانده­اند تغییر می­یابد.

در جلسه­ی اول به فاز آشکارسازی[Uncovering] الگوی فرایندی بخشش انرایت پرداخته می­شود. جلسه­ی اول که مواجهه با خشم[Confrontaon with anger] نام دارد، آشکارسازی خشم از طریق یاری دادن به آنها در شناسایی ماهیت مخرب و تشویق آنها به آوردن احساسات خشم به آگاهی را شامل می­شود.

    جلسه­ی دوم، مرور شناختی رنجش[Cognive rehearsal of offense]، شرکت کنندگان را بر می­انگیزد  تا بر روی رنجشی که رخ داده است فکر کنند. این تفکر و انعکاس، اهمیت رنجش را بر ملا می­سازد. مقایسه بین نقش شرکت کنندگان و فرد رنجاننده نیز مورد تأکید قرار می­گیرد.

    در سومین جلسه که تصمیم به گذشتپیشه کردن[Decision to forgive] نام دارد به فاز تصمیم گیری[Decision] پرداخته می­شود. در طول این جلسه، شرکت کنندگان بخشش را بعنوان یک گزینه و حق انتخاب برای خاتمه دادن به خشم مخرب در نظر می­گیرند. همچنین تشویق می­شوند تا نسبت به بخشش و گذشت تعهد پیدا کنند. درد هیجانی، محرک و انگیزه­ای قوی برای جست­و­جوی راه حل مشکلات است.

    در سه جلسه­ی بعد به فاز عمل[Work] پرداخته می­شود. جلسه­ی چهارم که نگریستن با نگاهی نو[See with new eyes] نام دارد، مفهوم قاب دهی مجدد به شرکت کنندگان ارائه می­شود تا بتواندد فرد رنجاننده را با دیدگاهی تازه ادارک نمایند. در این جلسه، شرکت کنندگان می­آموزند که فرد رنجاننده و نیز رنجش را بصورت بخشی از یک تصویر پیچیده­تر ببینند و آسیب­پذیری­هایی را که در فرد رنجاننده ممکن است موجب وارد نمودن آسیب به دیگران شده باشد را درک نمایند.

    جلسه­ی پنجم، که تلطیف درون[Soen your heart] (همدلی) نام دارد، به همدلی برای فرد رنجاننده سروکار دارد. شرکت کنندگان می­توانند از طریق درک رنج فرد خاطی، برای او دلسوزی نمایند و برای تغییر دادن هیجانات منفی در جهت مثبت وایجاد احساسات، افکار، و رفتارهای مثبت گان بر دارند.

جلسه­ی ششم که جذب کردن رنج[Soak up the pain] (پذیرش) نام دارد، به شرکت کنندگان یاد داده می­شود بجای متوقف سازی، بدخیم نمودن رنجش خویش، و متعاقباً وارد آوردن آسیب به دیگران، رنجش خود را جذب و احساس نمایند و آن را از آن خود بدانند. در این جلسه همچنین بر کیفیت موهبت گونه­ی بخشش تآکید می­شود. شرکت کنندگان می­آموزند که با بخشیدن دیگران، رنجش خود را به شیوه­ای تازه ببینند و چرخه­ی رنج دیدن و رنج دادن را متوقف سازند. آنها رنجش خود را یا ارائه­ی بخشش به دیگران فرو می­نشانند.

    در جلسه­س هفتم، که کشف اهمیت[Exploraon of significance] نام دارد به فاز عمق بخشی[Deepening] پرداخته می­شود. شرکت کنندگان به درکی از سهم خویش درآزار و اذیت دیگران در زندگی­شان دست می­یابند و تغییراتی را که رنجش در آنها به بار آورده است را از منظری مثبت نگاه می­کنند.

    در خلال پنج جلسه­ی بعد، چشم انداز شرکت کنندگان نسبت خودشان از مفهوم رنجدیده و به رنجاننده تغییر می­یابد. رنجاننده بر روی افکار و احساسات قربانی­اش تأمل می­کند، در حالیکه به آنچه که رخ داده است و نیز شروع همدلی با قربانی فکر می­کند. شرکت کنندگان از طریق این فرایندها­ به این نتیجه می­رسند که می­بایست از کسانی که آنها را رنجانده­اند طلب بخشش کنند. پس از گرفتن این تصمیم آنها فرصت می­یاند تا آنچه را که به این میل به طلبیدن بخشش کمک می­کند را مورد بحث قرار دهند.

    در جلسه­ی هشتم که آشکارسازی احساس گناه و شرم[Uncovering guilt and shame] نام دارد به فاز آشکارسازی بخشوده شدن (با فاز آشکارسازی بخشیدن تفاوت دارد) پرداخته می­شود. هدف از این جلسه این است که به شرکت کنندگان کمک شود تا این حقیقت را بپذیرند که نیازمند بخشیده شده هستند. این جلسه بر این آگاهی متمرکز است که آنها فرد دیگری را رنجانده­اند، و درد و رنجی را که ممکن است آنها (کسانی که شرکت کنندگان، آنها را رنجانده­اند) بواسطه­ی این آسیب احساس کنند را دریابند.

    در جلسه­ی نهم که تصمیم بر طلب بخشش[Decision to seeking forgiveness]نام دارد به فاز تصمیم گیری پرداخته می­شود. شرکت کنندگان تشویق می­شوند تا به شیوه­هایی که بیان می­شود طلب بخشش نمایند: زمانی که فرد دیگری را می­رنجانند و خطاکاری انجام می­دهند می­بایست طلب بخشش نمایند؛ وقتی فرد دیگری بخشش را ارائه می­کند آنها می­بایست با اشتیاق این موهبت را بپذیرند.

    در دو جلسه­ی بعد به فاز عمل پرداخته می­شود. هدف از جلسه­ی دهم که یادگیری دریافت بخشش[Learning to receive forgiveness] نام دارد، یاری رساندن به مراجعان در درک معانی کلیدی دریافت نمودن بخشش و فرق گذاشتن بین آن و باورهای غلط مرسوم راجع به معنای دریافت بخشش است. شرکت کنندگان می­تواند از طریق یادگیری معانی کلیدی دریافت نمودن بخشش فعالانه برای طلب بخشش برانگیخته شوند.

هدف از جلسه­ی یازدهم که پروراندن دریافت بخشش[Working on receiving forgiveness] نام دارد این است که به شرکت کنندگان کمک شود تا در جهت درک نمودن این مهم که فرد رنجدیده خودش چه خطاهایی انجام داده است فعالیت نماید و نیز نگرش قدرشناسی و نیز اشتیاق به فدا کردن مقداری از عزت نفس (یعنی فروتنی کردن) د رهنگام ارائه شدن بخشش به او را در خود ایجاد نماید.

    هدف مرحله­ی دوازدهم که کشف معنا در طلب کردن و دریافت کردن بخشش[Discovering meaning in seeking and receiving forgivenss ] نام دارد این است که به مراجعان کمک شود در تجربه کردن خطاکاری در حق دیگری و مواجه شدن با جایزالخطا بودن معنا پیدا کنند. شرکت کنندگان تشویق می­شود تا به این باور برسند که در نتیجه­ی چنین کاری آنها نیرومندتر خواهند شد و می­تواندد از احساس گناه و پشیمانی رهایی یابند.

    شرکت کنندگان از طریق یادگیری درک بخشش در خلال تجاربشان هم به عنوان قربانی و هم بعنوان متجاوز تشویق می­شوند تا این نکته را که بخشش می­تواند قابل کاربست در سایر روابط از جمله مدرسه و خانواده باشد ملاحظه نمایند. هدف این است که شرکت کنندگان یاد بگیرند که بخشش را در یک بافت وسیعتر تعمیم دهند، به نحوی که بخشش بتواند بخشی از زندگی آنها شود.

 

 

برگرفته از سایت forgive4love.mihanblog.com

یک دیدگاه درباره;بخشش درمانی :خاستگاه دینی و الگوهای رواندرمانی و پرتکل درمان آن”

  1. سلام خسته نباشید.
    منابع متن رو برای استفاده در پایان نامه میخواستم.
    به فرمت apa
    آیا موجود هست؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.